نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار دهم

دو روز خوب پشت سر گذاشتم....چرا خوب؟

اول از همه روشنا خیلی آرام بود و بیشتر می خوابید و کمتر گریه می کرد،صبحانه فرنی و پن کیک درست کردم که زینا خیلی خوشحال شد و در نتیجه تمام روز خوش خلق و با حوصله بود،غذاهایی که پختم خوشمزه بودند،آقای میم ناهار می آمد همه چیز آماده بود،عصر نیم ساعت،چهل دقیقه ای خوابیدم،شام داشتیم و غروب با زینا بازی می کردم و شب زود می خوابیدیم و  صبح یک ساعتی زودتر بیدار شدیم.‌‌‌..( اینستا+گرام هم فقط یک ربع دیدم در این دو روز!)

کاش هرروز مثل این دو روز باشد،که از دور تند دویدن و به جایی نرسیدن آرام آرام خارج بشوم،زندگی کمی،فقط کمی نظم بگیرد و قابل پیش بینی باشد،

حس می کنم دارم از دوران سیاه افسردگی بعد زایمان بیرون می آیم،خسته هستم اما از حس های بد و عذاب وجدان هایم کمی رها شدم....

دلم کمی تنهایی می خواهد،که مسواک بزنم،پیژامه بپوشم،تبلت و یک لیوان دمنوش گرم به دست،بخزم زیر خنکی رختخواب و فیلم ببینم و بخوابم،شاید هم کتاب خوب بخوانم،بدون اینکه نگران فردا و لیست کارهای تکراری ناتمام ام باشم.

نظرات 1 + ارسال نظر
Reyhane R چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 21:36

بند آخر یه احساس مشترکه بین تموم مادرا.خیلی وقتا تو دلمون میگیم کاش یکی بود قبول میکرد دوسه ساعتی مسئولیت بچه ها رو...گرچه هیچوقت به زبون نمیاریم و از کسی هم نمیخواییم.
من چون خودم کشیدم این روزا رو، هر مادری بخواد بچه شو چند ساعتی بزاره پیشم ( برای هرکاری)با جون و دل قبول میکنم.
کاش تو دنیای واقعی بهم نزدیک بودیم قشنگ چند ساعتی بچه هاتو نگه میداشتم استراحت کنی واسه خودت

عزیزم....واقعا ممنونم ازت‌‌...کاش تو دنیای واقعی نزدیک هم بودیم،من می آمدم خانه شما و تو حیاط فرش می انداختیم،بچه ها بازی می کردند و ما چایی می خوردیم و نگاه شان می کردیم...شاید هم خانه ما حیاط داشت و شما می امدید خانه ما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد