نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

باران می بارد...نشستم کنار پنجره که باز گذاشتم و باد خنک و بوی باران حالم را جا می آورد...بچه ها خوابیدند،آقای میم رفته سفر کاری با دوستش به شمال!

دلم جاده ی بارانی شمال را می خواهد...

مانده ام بین دو انتخاب کاملا مفید!و مضر!

اینکه بروم بخوابم و صبح ورزش کنم یا بیدار بمانم و فیلم ببینم و بستنی بخورم!!

پ.ن:از اول زندگی ام!یادم هست ساعت های نبود آدم های اطرافم انرژی ام ده برابر میشد و یک هیجان لطیفی زیر پوستم می نشست...درون گرایی بیش  تر از این؟؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
هبوط دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 00:55

توضیح کاملی بود.
ممنون.
اما چرا اون کارو کردن با نوشته های شما؟؟

چون دعوا بود و در دعوا حلوا خیر نمی کنند!!

هبوط یکشنبه 13 تیر 1400 ساعت 15:19

جالبه
من فکر میکردم نوشتن به بهبود حال کمک میکنه.

آلان توضیح میدم دد پست جدید

هبوط یکشنبه 13 تیر 1400 ساعت 00:23

مشاور بهتون گفته بود که ننویسید؟

بله...به دلایل کاملا شخصی...یکی اش موندن من تو خاطرات بد با ثبت اون ها

Reyhane R جمعه 1 اسفند 1399 ساعت 20:24

مورد اول اینکه منم زیاد شده بین این دوراهی گیر کردم.آدم دلش میخواد حالا که بچه ها خوابن از این فرصت نهایت استفاده رو بکنه.ولی وقتی به این فک میکنم که فردا دیگه نمیتونم کمبود خوابم رو جبران کنم و این بی خوابی چقد کلافه و عصبیم میکنه مثل بچه ی آدم گوشیم رو خاموش میکنم و میگیرم میخوابم (:
مورد دوم نگران نباش منم اینجوریم و از سفر و ماموریت رفتن و دوری از جناب میم استقبال میکنم.
اصن چه معنی میده همسر آدم همیشه وردلش باشه؟ ^___^

دقیقااااا!من هم مثل بچه های خوب رفتم خوابیدم هرچند روشنا آنقدر بیدار شد و نق زد که بی خوابی اش برام موند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد