نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

آخ آخ چقدر شیرین بود....دیروز را می گویم!سی ام بهمن ماه.

که آقای میم نبود،زینا کاملا سوپرایزانه!رفت خانه ی عمه اش و روشنا چهارساعت خوابید!

من توانستم هم این.ستا گردی انجام بدم،لباس بشورم،خانه را مرتب کنم،بساط بادام و پسته را بیاورم کنار لب تاب و فیلم ببینم!بادام بشکنم،پسته مغز کنم برای فرنی روشنا و پنکیک زینا و میان وعده ی خودم و آقای میم!

کش ماسک های گل گلی زینا رادرست کنم که سر نخورد،خرده خیاطی ها را انجام بدم و نفسسسس بکشم!

این دوشب که آقای میم نبود آشپزخانه تعطیل بود!

تی وی خاموش

خانه در نور کم و سرو صدای بچه ها محصور!

و امشب که دوباره بدو بدوی آشپزی و ظرف شستن و مرتب کردن اتاق خواب بچه ها شروع شد کاملا تحت فشار بودم....انگار ریتم زندگی با بودن آقای میم سرعت می گیرد...