نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

روز آخر دندان پزشکی زینا بود،مجبور شدم روشنا را هم با خودم ببرم،آقای میم ارائه داشت و  نمی شد روشنا را بگذارم خانه؛بعد از تمام شدن کار دندان زینا،قدم زنان با روشنا به بغل رفتیم یک پاساژ بزرگ داخل میدان اصلی که مطب آنجا بود...بعد از چهار ماه تقریبا،

با روشنای خواب به بغل ،بدون پرو!مانتو و شلوار و روسری خریدم...آنقدر خنک و تابستانی است که دلم می خواهد بپوشم بروم خیابان ولیعصر کافه!

کاش کرونا نبود....

نظرات 1 + ارسال نظر
مامان چیچیلاس پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1400 ساعت 06:40 http://Mamachichi.blogsky.com

مبارکت باشه

ممنونم❤

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد