نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار

سال قبل آقای میم گلدان یاس رازقی خرید....امسال بعد از زمستانی که کاملا خشک شد و من امیدی به حیاتش نداشتم،اوایل اردیبهشت دوباره جوانه زد و حالا غرق گل است...اما برگ هایش زرد شده اند....یاد خودم می افتم،هنوز بعد از ده ماه که از تولد روشنا می گذرد،روزهایی که بی خوابی متمادی کشیده باشم و خسته باشم،وقتی به روشنا شیر می دهم انگار جان خودم سلول سلول کنده می شود می رود داخل شیر...حس بد و دردناکی دارم....برای یاس عزیز که فقط گل هایش دیده می شود نه تن رنجورش،کود تقویتی خریدم....

روزنگار

رفتم باغ گل کنار خانه ی مان،

بعد از سال ها گلدان خریدم،تا قبل از این گل ها یا هدیه بود یا آقای میم می خرید،

شامادور سبز پربرگ با گلدان قرمز و یک گلدان رز مینیاتوری سرخ،

سلیقه ام در گل کمی سخت پسندانه است برخلاف سایر چیزها 

خانه پرگل دوست ندارم،دوتا گلدان در خانه کافی است،تراس هم گلدان های گل دار داشته باشد،مثل یاس ،رز و شب بو،

کمی هم کود گل دهی و تقویتی خریدم،تا قبل از این فکر نمی کردم رسیدگی به گل و گلدان آنقدر حال خوب کن است،

انگار یک موجود زیبا به جهان اضافه می کنی...

غروب ها در عطر گل های یاس رازقی ام غرق می شوم....

روزنگار

برق ها یکی_دو روز یکدفعه چندساعتی قطع می شود...خانه گرمای تابستان را دارد با خنکی کمرنگی از باد بی رمق بهار؛

صدای موتوربرق برج سکوت را شکسته؛روشنا روی پایم خوابیده؛زینا با لب تاب سی دی کارتن های خاک گرفته اش را نگاه می کند(از مزیت های قطع برق!!!)

مجبور شدم به دوست ریجکت شده زینب برای آمدن به خانه ی مان جواب رد بدهم....دخترک را انگار بیشتر بچه ها و مادرهایشان ریجکت کردند؛(تفاوت ها در محیط تقریبا یک دست شهرک ما به چشم می آید)؛

داشتم وبلاگ های مورد علاقه ام را می خواندم که اتفاقی دوتا از دوستان وبلاگی ام زندگی شان به حال بهتری رسیده و جالب خودم هم در این هفته ای که گذشت به آرامش و انرژی مثبت بیشتری رسیدم....