ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
روزگارم در این سه روز گذشته به شب تار می ماند،از نیمه شب چهارشنبه تا هشت صبح امروز
روشنای طفلکی ام در تب بی وقفه که با هیچ تب بری خاموش نمیشد می سوخت،شب ها از زور درد جیغ می زد،هر دکتری می بردیم دارویی می داد،سرم زد،آزمایش داد،گفتند عفونت ادراری شدید دارد باید بستری بشود
تعطیلات تمام نمی شد تا من ببرمش پیش دکتر خودش
از آن دکترهای خارج درس خوانده ای که من بهشان ایمان دارم،
هفت صبح روشنا از تب کبود شده بود با اینکه هم شیاف گذاشته بودم و هم بروفن داده بودم
دکتر گفت روشنا از اول کرونا نگرفته بوده،درگیر عفونت ادراری بوده،ولی چون ما و دکترهای دیگر فکرمیکردیم کروناست آنقدر دیر آزمایش دادیم
دکتر عزیز،به جای بستری چندتا تا آمپول و چندتا چرک خشک کن و تب بر خارجی داد،با تزریق اولین آمپول روشنا از صبح آرام خوابیده،تب ندارد،غذا می خورد
*****
شش سال پیش هم دقیقا در همین تعطیلات طولانی تاسوعا و عاشورا زینا گرفتار چنین تب شدیدی شد،یک ساله بود مثل روشنا و او هم عفونت ادراری داشت و دکتر گفته بود بستری
از زیر دست پرستارهای بیمارستان مفید که نمی توانستند رگ زینا را پیدا کنند،برداشتمش و رفتیم پیش دکتر خودش که او هم پیرمرد خارج درس خوانده ای بود،با آمپول درمانش کرد
من ماندم تاریخ چطور آنقدر دقیق تکرار شد؟؟
پ.ن:من تمام اصول را که دکتر زینا گفته بود رعایت کرده بودم اما انگار نتواستم مانع این بیماری بشوم
پ.ن:آدرس دکتر را اگر ساکن تهران هستید می توانم برایتان بفرستم
ای وای
عزیزدلم
کوچولو
الهی صد هزار مرتبه شکر که خوب شد
بچهها مریض میشن آدم دق میکنه
خیلی سخت بود،هنوز هم تموم نشده
دوست منم می رفت تهران پیش یک پیرمردی که شاگرد دکتر قریب بود .
خدا رو شکر دخترت خوب شده .
اسم و آدرس, دکتر رو نمی نویسی تو وبلاگ ؟
من چند ماهه وبلاگم رو بستم رفتم تعطیلات ذهنی برای همین آدرس وبلاگ نذاشتم .
سلام
چون دکتر مورد نظر به قدر کافی مراجع دارند و شلوغ اند و معطلی داره رفتن به مطبشون به خاطر همین عمومی ننوشتم
من هم دوماهی هست اینستا.گرام رو بستم و رفتم تعطیلات و چقدرررررر می چسب!این ترک عادت ها
لحظه های سختی که داشتی کاملا میفهمم… و اینکه تو تعطیلات دکتر بچه ها در دسترس نیست… برای منم پیش اومده… چقدر برات سخت بود و خوشحالم که تموم شد. حسنا هنوزم از انژیوکت وصل کردن روی دستش یه نقطه زخمی باقی مونده … خدا رو شکر بهتر شده.
عزیزم حسنای کوچک