نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

آخرین روز تابستان

پاییز من از دیشب ساعت ۱۲شب که یکدفعه شد ۱۱،شروع شد،

بعد از خوابیدن بچه ها داشتم برای خواب آماده می شدم که دیدم ساعت رفت عقب و به همین راحتی من یک ساعت رایگان برای تنها بودن هدیه گرفتم،

نشستم پای کیف لوازم آرایش هایم،مرتب شان کردم،بعضی ها را ریختم دور،با دستمال مرطوب تمییز کردم،یک کالکشن!پاییزی برای خودم آماده کردم و بقیه را گذاشتم داخل کمد،

تصویر زمینه گوشی را عوض کردم و رفتم داخل تراس در خنکای پاییزی هوا کمی نفس کشیدم،گلدان یاسم وارد خزان شده و دیگر گل نمی دهد،

امروز اما

اول باید شلوار مدرسه زینا را کوتاه کنم،کیف مدرسه اش را آماده کنم برای جشن فردا،ماسک و ژل و دستمال بگذارم داخل کیف،

مدارک کمربند زرد تکواندو را آماده کنم و بفرستم برای مربی اش،

آخرین صفحه های پیک پیش دبستانی را تمام کنیم و برویم به استقبال مدرسه،

حساب کردم تا هجده سال بعد من بچه مدرسه ای دارم!

کمی ترسناک به نظر می رسد!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
یاسی‌ترین چهارشنبه 31 شهریور 1400 ساعت 20:49 http://yasitarin.blog.ir

راست میگیا هجده سااااال
بچه‌ها رو بگو که خبر ندارن از حالا تا دوازده سال باید صبح پاشن برن مدرسه

کرونا یک کاری کرده همه قدر می دونند!!!!مدرسه حضوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد