نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

موسیقی منقضی شده

سوار ماشین که شدیم،استارت نخورد،آقای میم رفت تا ببیند چه شده،زینا هم دنبالش رفت،روشنا "بابا،بابا"گویان به شیشه می زد تا او هم برود،

درست کردن ماشین طول کشید،روشنا خسته بود و نق می زد،برایش شعر خواندم ،از همین شعرهای شاد که در بدترین موقعیت ها تکرار می شود تا گریه بچه کمتر بشود،

وای که از آهنگ "پیرمرد مهربون"چقدر بیزارم...تمام دوران مریضی روشنا وقتی بی طاقت بود برایش می گذاشتیم تا حواسش پرت بشود،

بعد از تابستان هرگز دلم راضی نشد برایش بگذارم

همین خاطره ها می شود تاریخ انقضای یک آهنگ،یک موسیقی فاخر یا دم دستی...

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسی‌ترین چهارشنبه 24 آذر 1400 ساعت 18:05 http://yasitarin.blog.ir

آخ که خوب میفهمم

در این مقوله! استاد شمایی....

نسترن سه‌شنبه 16 آذر 1400 ساعت 17:54 http://second-house.blogfa.com/

منم ازین آهنگ پیرمرد مهربون مزرعه داره، متنفرم
در عین اینکه خیلی خیلی قشنگه
چون یادآور روزهای رفتن داییمه که برای آروم کردن پسر یک ساله اش میون اشک و آه و گریه پخشش میکردم و یا گاهی توی گوشش میخوندم تا بخوابه، با اینکه ده سال ازون روزها گذشته ولی ازش متنفرم و هروقت پخش میشه چشمام اشکی میشه...

آخی....امان از این روزهای دردآور....خدا رحمتشون کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد