نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شنبه ی پرکار

تصویر خانه ما آلان 

انبوه اسباب بازی های ریخته شده از اتاق بچه ها،راهرو تا پذیرایی و آشپزخانه،وسایل گلدوزی من پهن شده در کنج خانه،سیم کشی برق آشپزخانه قطع شده و ماشین ظرفشور پر از ظرف کثیف،کانتر هم پر شده از ظرف های نشسته،ماشین لباسشویی و لباس های کثیف نشسته،

زینا پای کلاس آنلاین،من در حال درست کردن پنکیک،روشنا مشغول بازی

هوا آلوده و سرد و ابری

این اصلا شبیه تصویر پست قبلی نیست!

خانه داری با وجود بچه کوچک همین قدر کار پرزحمت و بی نتیجه ای است!

من چه کار می کنم؟

می خواهم گل جدیدی را بدوزم و بعد که جان تازه ای گرفتم خانه را تمیز کنم تا آقای برقکار بیاید و سیم کشی همیشه خراب خانه را درست کند!!!

اولین برف

یکی دو ماه قبل با خودم قرار گذاشتم در بارش اولین برف خانه تکانی کنم و خب تقریبا یقین داشتم امسال هم مثل سال قبل برفی نخواهم دید ولی!! دو روز پیش برف شروع شد و من هم به قولم عمل کردم درجا!مبل ها را کشیدم وسط و انبوه اسباب بازی و آشغال!خوراکی های خشک شده را جارو کردم،طی کشیدم،فرش را چرخاندم،جای کنسول را عوض کردم،گردگیری کردم،رومیزی عوض کردم،کمد اسباب بازی بچه ها را مرتب کردم،روتختی ها را شستم و عوض کردم و دیروز هم آشپزخانه را تکاندم و این چنین به قول "آرامش"عزیزم مجبور شدم به خانه تکانی!

خوب بود و باری از دوشم برداشته شد.

دعای داریوش

اولین باران درست و حسابی پاییز امسال بعد از دوماه و سیزده روز دارد می بارد...صدای برخوردش با شیشه در سکوت در اول صبح خانه دلم را شاد می کند.

چند روز پیش از ذهنم دعای داریوش پادشاه هخامنشی گذشت"خدایا ایران را از دروغ،خشکسالی و دشمن حفظ کن"

عجیب این روزها در بین این سه آفت دست و پا می زنیم.

زن کدبانوی درونم کجایی؟

کابینت ها تمیزکاری می خواهد،خواهر آقای میم یک شوینده نانو  خریده برای شستن چدن های گاز،هود و گاز تمیز کاری لازم،یخچال هم،کلا یک خانه تکانی افتاده گردنم

اما اصلا دوست ندارم شروعش کنم

دوتا تابلو دستم،تصمیم دارم پیجم را راه باندازم،یک دوره جامع گلدوزی شروع کردم ،درس های زینا مانده،امسال خیلی متفاوت با سال قبل و من افت درسی زینا را می بینم و باید باهم درس کار کنیم،روشنا آخ روشنا،هفتاد درصد کثیفی کابینت ها جای دست او و خط خطی هایش هست،

بیست و چهار ساعت برای من خیلی کم

زن کدبانوی درونم غر می زند،زن معلم درونم نگران زیناست،زن هنرمند درونم می خواهد زودتر به درآمد برسد،

و من

 دیروز یک بسته نخ شصت رنگ به دستم رسید لمسش می کنم و شبیه کودکی ذوق زده می خندم...

فراموشی های مادرفرزندی

روشنا سوار تاب شده،زینا برایش شعر تاب تاب عباسی می خواند

همانطور که قهوه فوری را می ریزم داخل فنجان به زینا می گویم یادت  این شعر را می خواندم:

تاب تاب عباسی/یک دختربلایی/اسمش چیه زیناییی!!

با هجوم خاطرات کوچکی زینا قلبم مچاله شد،مثل یک فیلم روی دور تند

اما زینا یادش نمی آمد

راستش دلم گرفت،خاطرات خوبی بود لحظه های تاب بازی زینا و از اینکه فراموش کرده بود ناراحت شدم

کاش فراموشی دکمه انتخاب خاطرات خوب و بد داشت.