نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

کمی وقت خالی لطفا!

دیروز به خودم استپ دادم!ناهار هم حتی از بیرون گرفتیم

فقط نشستم پای شماره دوزی

امروز باید با بیل مکانیکی ظرف و لباس و اسباب بازی ها رو از سرراه جمع کنیم تا بتونیم راه بریم!

پ.ن:استپ که میگم یکبار ظرف های ماشین رو خاالی کردم،دوباره چیدم،روی کانتر رو خالی کردم،سالاد درست کردم،سفره ناهار چیدم،جمع کردم،روشنای مریض رو دارو دادم،خواباندم،از زینا علوم پرسیدم،مشق نوشتیم،عصری روشنایی که حالش خوب شده بود تمام بدنش رو با خودکار خط خطی کرد مجبور شدم ببرم حموم تنش رو بشورم،آقای میم رفت خرید ماهانه،خریدها را جابه جا کردم،شام بچه ها را دادم در نهایت تا ساعت ۲ شب پا به پای زینا و روشنا بیدار بودم !!!!!!!