نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

دوشنبه

صبح ساعت زنگ زد مطمئن بودم جمعه است،چند دقیقه ای طول کشید تا فهیمدم دوشنبه است و زینا باید برود مدرسه!

دلم برای روزهایی که ساعت۶ صبح بدون زنگ بیدار می شدم تنگ شده،زینا را راهی کردم و خودم با هزار خمیازه نشستم پای درس.

امروز در پیک ساعت صبحم،وقتی که دارم هم ناهار می پزم و هم جمع و جور می کنم و هم حاضر می شوم و روشنا را آماده می کنم،باید بروم مدرسه زینا و کارنامه بگیرم،

شب تولد همسر رئیس بزرگ دعوتیم رستوران و شام نباید بپزم این خودش یک امتیاز مثبت!

نظرات 1 + ارسال نظر
نسترن دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت 09:07 http://second-house.blogfa.com/

من هم امروز خواب موندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد