ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
خانه را دیشب مرتب کردم و جارو کشیدم،لباس خشک ها را جابه جا کردم،غذا از دیشب داریم،با روشنا بازی کردم،کمی درس خواندم،حالا منتظرم ساعت یازده و نیم بشود و حاضر بشوم و بروم دفتر.
هوا بعد ماه ها سرد شده و ممکن است آخر هفته برف و باران ببارد،
"دخترک کاپشن صورتی با گوشواره قلبی" از جلوی چشمانم کنار نمی رود...
ما مردمان یاد گرفتیم با داغ هایمان کنار بیاییم و زندگی عادی را ادامه بدهیم و این از سخت جانی ماست نه اینکه سنگ دل باشیم.
چیزی که تکرار بشه عادی میشه… همون سر به بیابون باید گذاشت…
سر به بیابانم آرزوست...