نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

یک روز عادی

خانه را دیشب مرتب کردم و جارو کشیدم،لباس خشک ها را جابه جا کردم،غذا از دیشب داریم،با روشنا بازی کردم،کمی درس خواندم،حالا منتظرم ساعت یازده و نیم بشود و حاضر بشوم و بروم دفتر.

هوا بعد ماه ها سرد شده و ممکن است آخر هفته برف و باران ببارد،

"دخترک کاپشن صورتی با گوشواره قلبی" از جلوی چشمانم کنار نمی رود...

ما مردمان یاد گرفتیم با داغ هایمان کنار بیاییم و زندگی عادی را ادامه بدهیم و این از سخت جانی ماست نه اینکه سنگ دل باشیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
محدثه پنج‌شنبه 21 دی 1402 ساعت 16:52

چیزی که تکرار بشه عادی میشه… همون سر به بیابون باید گذاشت…

سر به بیابانم آرزوست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد