نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

زندگی

آخر هفته خوبی بود،تمام وقت کنار بچه ها و در خانه بودم،خانه را باهم تمیز کردیم،بازی کردیم،درس خواندیم،کاردستی درست کردیم،

حالا در آخرین ساعت روز جمعه که بچه ها خوابیدند،غصه فردا را دارم،غصه زینا که ساعت بیشتری تنها در خانه می ماند،غصه روشنا که دوباره مریض شده و هفته قبل دو روزی مهد نرفت و هنوز سرفه می کند،

این چند روز آقای میم در سفر کاری بود و شرایط جدیدی را کنار بچه ها تجربه کردم،

هم خوب بود و هم بد،شبیه تمام زندگی.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد