ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
نشستم روی مبل،اشک هایم می چکد روی صورتم،همزمان با رئیس بزرگ و خواهرفرنگ نشین چت می کنم،خواهر فرنگ نشین سرحال نیست،از پیام هایش می فهمم مهاجرت کوتاه مدتش به ینگه دنیا سخت بوده،
گلویم مزه خون می دهد،بس که حرف بیماری پدرم آمده تا پشت لب هایم و به خواهر فرنگ نشین چیزی نگفتم،
تصویر چهره خون آلود بابا تو اورژانس بیمارستان،صورت زرد رنگش تو آی سیو،احتمال بالای نیاز به پیوند کبد،همه و همه من را از پای در آورده.
رئیس بزرگ آمده بود ملاقات،حال و روز زارم را دید و پیام داد،اشک هایم از بیچارگی و ترس بزرگم از آینده،همین جور می چکید روی صورتم.
نوشته بود چه خوب که زود می گذرد یعنی سخت نمی گذرد،برای من از سه شنبه صبح تا حالا ده سال گذشته،
ربنا لاتحمل لنا مالا طاقه لنابه....
خدایا به ما چیزی را تحمیل نکن که تحملش را نداریم...
اشکم دراومد مونا
از تصور چیزی که نوشتی دلم لرزید...
امیدوارم هرچی زودتر پدرت سلامتی شون رو بدست بیارن
نسترن عزیزم،خطر بزرگی از سرما گذشت...ممنونم دوستم
برای سلامتیشون دعا می کنم مونا جان .
ممنونم رویاجان
انشاالله زودتر خوب میشن و دلتون آروم میشه.
از دعای دوستان
برای سلامتیشون دعا میکنم.
امیدوارم مهر و لطف خدا شامل حال شما بشه و سایه پدر سالهای سال بالای سرتون باشه.
ممنونم
عزیزدلم چقدر سخته چقدررررر سخت
امیدوارم حال پدر خیلی زود بهتر بشه و دل تو آروم
کاش به خواهر بگی،منی که خودم دورم می دونم چقدر این پنهان کردنها برای آدم دردناکه
بی خبرم نزار از حال پدر
قوی باش عزیزم
ویرگول عزیز،خواهر فرنگ نشین خیلی تنهاست و تازه دوباره مهاجرت کرده واقعا سخت میشه براش
همچنان بیمارستان هستند و همچنان ما در ابهام روزهای آینده
ان شاءَاللّٰه خیره
امیدوارم هرچه زودتر خبر بهبودی بیاد براتون و آروم بشید.