نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

اسفند دانه دانه

نشستم پای درس،هوا سرد و خانه سردتر!

یکجوری بهم ریخته است که انگار اسباب کشی کردیم!

آقای میم یکدفعه تصمیم گرفت کاغذ دیواری هایی که روشنا خط خطی و پاره کرده بود را عوض کند،

این شد که فرش و پرده را هم داد بشورند و آلان خانه شبیه روزهای اول اسباب کشی شده!

از زیاد بودن کار هر دو خسته ایم،

من بیشتر؛

 هم سرکار هم می روم و عملا نیمی از روزبه خاطر کار و چند ساعت اول صبح به خاطر خواب روشنا را از دست دادم!

خانواده خواهر آقای میم آبله مرغان گرفتند درست دو روز بعد از اینکه همه دورهم جمع شدیم به مناسبت تولد خواهر آقای میم!

حالا منتظرم ببینم روشنا و زینا هم می گیرند یا نه!

امیدوارم روزهای پرکار اسفند به خوبی و شادی بگذرند و سال جدید با حال خوب شروع بشود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد