نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

Life is very difficult

در خانه را می بستم تا با روشنا اول برویم مهد و بعد من بیایم سمت دفتر،از ذهنم تمام بازی های این چهارماه گذشته روشنا مثل فیلم رد شد،وقتی روزهای اول مهد خوب بود بعد بهم می چسبید،می رفت زیر لباسم قایم میشد،گریه می کرد و ....حالا که از همان جلوی در مهد کیفش را در می آورد و تا زودتر برود داخل!

چه روزهای سختی پشت سر گذاشتم،در چند ضلعی عذاب وجدان مادرانه ام این ضلع روشنا خیلی آزارم می داد،

از سرم گذشت زندگی براساس سختی ساخته شده،براساس فشار و استرس کار و زندگی کردن،فقط باید راهی پیدا کرد برای کاهش این سختی ها یا تحمل و صبوری برای رفتن شان،

انگار می روی مرحله بعد سختی های جدیدی تعریف می شوند.

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 07:58 http://joqdebaroonkhorde.blogfa.com/

من به یه چیزی اعتقاد دارم که میتونه تو این موقعیتایی که آدم عزیز زندگیمون بهمون احتیاج داره و ما نمیتونیم اونقدرا براش وقت بذاریم راه گشا باشه و عذاب وجدان بهمون نده!
اونم اینکه گاهی لازمه آدم فقط و فقط به خودش فکر کنه! یعنی قبل اینکه فکر کنه بچم نیاز به مراقبت داره، مادرم نیاز به کمک داره، باید از خواهرم پرستاری کنم و... فکر کنه الان باید به توسعه خودم مشغول باشم! شاید در وهله ی اول خودخواهی به نظر برسه ولی وقتی ما به یه جایی می رسیم در واقع اطرافیان ما هم پیشرفت میکنن و میتونیم با دست بازتری بهشون کمک کنیم! مثلا ممکنه امروز تو به خاطر روشنا بمونی خونه و سر کار نری یا اینکه بری سر کار و به پیشرفت شغلیت فکر کنی و اون بمونه خونه تنها یا بره مهد ولی پونزده سال دیگه تو میتونی با موقعیت شغلیت دست اونو بگیری! یا پول داشته باشی و بهش کمک کنی به هدفش برسه و کلا دستت باز تره برای اینکه نقشی تو زندگیش داشته باشی و همینطور تو زندگی همسرت و باقی اعضای خانواده
گاهی خودخواهی امروزمون میتونه چیزی ازمون بسازه که بتونیم بیشتر به درد اطرافیان بخوریم
پس سر تنها موندن بچه ها، مرتب نشدن خونه، چالش های زندگی مشترک و... به آدمی که بهش تبدیل میشی فکر کن تا از عذاب وجدان ها و غم هات کم بشه
یه عالمه موفق باشی

چه کسی بهترین کامنت ها را می نویسد؟نرگسی که همیشه پشت پرده نوشته ها را انگار میخواند...حرف هات با مشاورم یکی بود و من روزی را دیدم که روشنا روی مادرش خیلی حساب می کند چون زن قوی بوده که از پس این روزها برآمده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد