نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

حرم

حرم خیلی قشنگ بود،بعد از دو،سه سال آمده بودم، چشمم که به چراغانی ها و طبق طبق گل هایی که اینجا و آنجا گذاشته بودند،خورد،حس کردم بهشت هم باید شبیه اینجا باشد،

پرنور،خوشبو و غرق آرامش.

بچه ها با من بودند و جمعیت موج میزد،نگران گم شدن شان بودم و زیارت سیری انجام ندادم اما همین که چشم می چرخاندم گنبد و گلدسته ها را می دیدم دلم آرام می شد.

یادم هست چند سال قبل صبح زودی تنها آمدم حرم،صحن جامع نشستم زیر طاقی،روبه گنبد که خیلی هم پیدا نبود،دلم شکسته بود،به بن بست رسیده بودم،کنارم مرد جوانی بود که برای زندگی اش زار می زد و من هم با روضه ی شخصی او گریه می کردم،نمی دانم چطور حرف هایمان یکی بود،بعدها که گره ها باز شد به یاد او هم بودم که خدا کند او هم حاجت روا شده باشد.

امسال نیمه شب بار سفر بستیم و با ماشین راهی حرم شدیم،این رفتن و برگشتن مان به خواست ما نبود که ما اما و اگر زیاد داشتیم اما یکدفعه همه چیز حل شد و یکی دوساعت بار سفر بستیم و رفتیم.

نظرات 3 + ارسال نظر
آرامش شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 22:06

سال نوت مبارک دوست عزیزم
آخ از این دعوتنامه‌های یکهویی... چقدر می‌چسبه... نوش روح و جونتون :)

سال نو مبارک آرامش جانم
ممنونم
ان شاالله قسمت شما بشه به زودی

محبوب حبیب دوشنبه 13 فروردین 1403 ساعت 03:11

سلام مونا جان
زیارت تان قبول.
طاعات و عبادات قبول.
سال نو مبارک.

سلام سال نو شما هم مبارک،طاعات و عبادات شما هم قبول
متشکرم

نسترن جمعه 10 فروردین 1403 ساعت 16:36 http://second-house.blogfa.com/

خوش به سعادت تان
زیارت قبول
التماس دعا

سلامت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد