ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
حال امروزم،بعد از تولد روشنا هزاربار برایم تکرار شده،اینکه خانه آنقدر بهم ریخته که دوست دارم فرار کنم از همه چی!
دیروز عصر با آقای میم رفتیم مجلس ختم یکی از آشنایان،بچه ها هر دو خانه بودند و تنها،نزدیک غروب بود که برگشتیم به آقای میم گفتم بچه ها را ببریم کمی با ماشین بچرخند،قبول کرد،زینا هم خودش آماده شد و هم روشنا را حاضر کرد و هر دو آمدند و رفتیم پارک و کمی خرید و برگشتیم ساعت ۹شب بود،
بچه ها در نبود ما آنقدر ریخته بودند که جا نبود در خانه راه برویم!!!
من هم شب ها ساعت ۱۰خوابم می گیرد و توان کار ندارم کمی جمع و جور کردم و به عادت جدید شب های تابستان برای هر دو نفری یک کتاب خواندم و تقریبا غش کردم!
حالا این منم و کوه اسباب بازی و ظرف های شام و خریدهای دیروز،
دلم می خواست کاری نداشتم،بعد از خوردن یک لیوان قهوه می نشستم سر درس هایم و پنج ساعت کامل درس می خواندم،یا درس نداشتم و شماره دوزی تقویم تولد روشنا را می دوختم،یا کتابم را می خواندم!!!
یادم هست زینا شبیه روشنا نبود و آنقدر سریع خانه را بهم نمی ریخت در عوض روشنا اهل بازی با اسباب بازی هاست و طفلکی ها بعد سال ها از تنهایی در آمدند!!!
تمام ارزوی من داشتن دو تا دختر با اختلاف سنی کم هست اینکه ببنیم با هم بازی و دعوا می کنند ...موهای هم رو شونه می زنند و با هم می رقصند یا حتی مجبورم بین دوتاشون قاضی بشم ...احساس میکنم خانواده برام یعنی داشتن دو تا دختر
ان شا الله بچه ها خوشبخت و عاقبت بخیر باشند و از بزرگ شدنشون نهایت لذت رو ببری
امیدوارم به آرزوت برسی لیلی خوش قلب
از دخملک ها که مینویسی کیف میکنم![](//www.blogsky.com/images/smileys/119.png)
خانه ای که یچه داره خصوصا دختر بچه غرق نور و خوشی عه انگار
نسترن عزیزم![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
چقدر دوست داشتنی هستی
خیلی خوب فقط دعوا نکنند
ای جانم چه خوب دوتا خواهرن
دنیای عجیبی دارند کنار هم
چه کتابهایی خریدی؟ اسماشونو بگو
تمومشون کنم اگر خوب بودند حتما معرفی می کنم