نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

نمک و زخم

خانواده ام فکر می کنند من آنقدر ضعیفم که از این مشکل زانو با این روحیه خراب دارم عبور می کنم.

خبر ندارند من هر روزم با یک زخم باز تکراری سر می شود

که این ها نمک روی زخم ها هستند...من برای زندگی دوست نداشتنی که آقای میم این چندماه برایم ساخته،باشگاه،خرید ،بیرون رفتن با بچه ها،رفتن به خانه مادرم،دیدن مشاورم را به عنوان مرهم روی زخم ام می گذاشتم

حالا همه باهم از من گرفته شد،

امروز حالم بدتر از چند روز قبل بود فقط گریه کردم...


نظرات 3 + ارسال نظر
نسترن یکشنبه 18 شهریور 1403 ساعت 18:54

چرا با آقای میم صحبت نمیکنی و همه اینهارو بهش نمیگی؟؟؟

فایده نداره...به درست بودن کارش اعتقاد داره

مامان چیچیلاس پنج‌شنبه 15 شهریور 1403 ساعت 23:11 https://mamachichi.blogsky.com/

عجله کردی و کانال رو بستی

دوستش نداشتم

محبوب حبیب پنج‌شنبه 15 شهریور 1403 ساعت 17:57

مگه آقای میم چیکار می‌کنه؟

جای گفتنش نیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد