نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

جمعه

امروز بهترم؟

نمی دانم

صبح بیدار شدم درس بخوانم حال بهتری داشتم

آدم به دردها هم عادت می کند،در همان اوضاع بد،یک مجالی برای نفس کشیدن هم پیدا می شود

از دست دادن جلسه مشاورم وقتی خیلی خیلی بهش نیاز داشتم واقعا سخت بود

خواهرفرنگ نشین یک شنبه می آید و من  نمی توانم به فرودگاه بروم،واقعا غمگینم می کند،تصمیم داشتم با مترو باهم برویم انقلاب کافه!احتمالا این هم نشود.

این حبس خانگی با اینکه باعث بهتر شدن زانو ام شده،روحیه ام را حسابی بهم ریخته

پ.ن:اینجا بهتر می توانم از ناراحتی هایم بگویم

برای من درونگرا که از قضاوت و نگاه دیگران حس خوبی نمی گیرم،کانال خیلی شیشه ای بود

هرچند خیلی بیشتر از وبلاگ دم دست بود و سرزندگی بیشتری داشت....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد