نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روی پای خودم

تمام دیروز سردرد داشتم،با مسکن هم خوب نمیشد.

پدرم اصرار دارد که مادرم هیچ اشتباهی نکرده و من مجبور شدم برای بار سوم حرف های تکراری بزنم.

دوستم که باهم صمیمی بودیم دیشب یک پیام بلندبالا برایم نوشت و استدلال کوته نظرانه ی خانواده ام را تکرار کرد!

تصمیم گرفتم بیش از این با کسی  حرف نزنم...وقتی هیچ کس حرف هایم را نمی فهمد،گفتنی ها را گفتم،نشنیدند و نخواستند بفهمند...

از امروز باید بدو بدوهای تولد را شروع کنم،بعد هم آزمون دارم و بعد هم باید درس بخوانم برای آزمون بعدی.

روزهایم از این به بعد در سکوت می گذرد....


نظرات 2 + ارسال نظر
نسترن دوشنبه 14 آبان 1403 ساعت 21:44 http://second-house.blogfa.com/

چقدر منطق ت رو دوست دارم مونا
جوابی که به محبوب دادی "باید شرایط جدید ساخت"

نسترن جان
چشمام قلبی شد
کاش آزمون پنج شنبه رو قبول بشم

محبوب حبیب دوشنبه 14 آبان 1403 ساعت 09:35

دنبال مقصر نباش
عموماً آدم‌ها از تصمیم خودشون دفاع میکنند.
و این بدتر خشمگین ات خواهد کرد.

دنبال اصلاح باش فقط.
هر طوری که می‌دونی. و فقط روی خودت حساب کن

تو قوی هستی

دنبال مقصر نیستم واقعا....قبلا هم گفتم خیلی ها فکر می کردند من رو خوشبخت کردند و باید می دیدند خوشبختی در کار نیست
متاسفانه اصلاح هم نمیشه کرد.
باید شرایط جدید ساخت
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد