صبح شنبه وقتی برای چندمین بار با آقای میم حرف زدم و جوابم نداد،وقتی بهش گفتم بیا باهم حرف بزنیم و گفت من با تو حرفی ندارم،چادر سر کردم،کیفم را برداشتم و رفتم...
گوشی را خاموش کردم و رفتم.
ترسناک بود،گریه کردم،زیرپام خالی شد،آب از گلوم پایین نمی رفت چه برسه به غذا،ذکرم اسم روشنا و زینا شده بود اما رفتم.
خانواده ام و آقای میم تازه فهمیدند من چقدر سعی کردم یکسری مسائل را بگویم ولی نخواستند بشنوند،
با نبودن من
با بی خبری از من
با مواجه شدن با این ترس که نکند بلایی سر خودم آوردم
با ضرب محکم سیلی بیدار شدند.
فردا جلسه مذاکره داریم با مشاورم برای طلاق یا درست شدن اوضاع.
پ.ن:جای امنی بودم...خانه رئیس بزرگ
پ.ن:به اندازه همه ی این سه هفته خوابیدم.
دیروز بعد از آزمون،توی مترو به این فکر می کردم هفته ی سختی که داشتم گذشت،چه خوب که زمان می گذرد،
این هفته فشار مادرم،آقای میم،کارهای تولد،آزمون هر کدام سنگ سنگینی بودند که من راشبیه فنر جمع کرده بودند،
اما خیلی آرام و با وقار با یک خواب هشت ساعت دوباره برگشتم سرجای خودم!
امروز باید ریخت و پاش های تولد را جمع کنم،لباس بشورم،با زینا امتحان فردا را تمرین کنم و از شنبه برای آزمون بعدی بخوانم.
پ.ن:
هنوز خسته ام با پادرد زیاد.
دلم یک خانه می خواست که دست بچه ها را بگیرم برویم آنجا،من فقط بخوابم بی دغدغه و خستگی درکنم و کسی مهربانانه میزبان ما باشد و با هم حرف بزنیم.
حیف جایی نیست.
خسته ام و احتمالا امروز در آغوش مهربان خواب فرو بروم.
تولد تمام شد...یک خستگی عجیب دارم...یک حال خوب...خودم تنها تولد گرفتم و همه گفتند عالی بود....
زینا چقدر خوشحال بود...دوستانش همه آمدند و دورهم دو سه ساعتی خوشحالی کردند.
چالش خوبی بود برای برآورد توانایی هایم...
دلم می خواهد فردا از آزمون بروم جایی و گم و گور بشوم چند روزی...دور از همه.
کاش میشد.
هیچ وقت فکر نمی کردم دوشب مانده به آزمون،دغدغه ام نچسبیدن بادکنک به دیوار باشد...
گاهی دلم می خواهد آن دخترک بی دغدغه ای باشم که تمام انرژی اش را برای رشد و پیشرفت خودش صرف می کند...
آلان که دارم می نویسم،سردرد امانم را بریده،مثل تمام روزهای این هفته،
خانه نامرتب،جعبه های تم تولد گوشه کنار خانه است،تاج تولد که دیشب درست کردی روی میز،بادکنک مشکی عدد ۱۰ روی زمین افتاده،یکسری از وسایل تولد امروز ظهر میاد،
این هفته هر روز امتحان داری،من آزمون دارم،
امروز باید خانه را تمیز کنم،خریدهای تولد را انجام بدم،کمی از خوراکی های تولد را آماده کنم،خانه را تزیین کنیم،
فردا هم امتحان داری!
اما همه ی این ها در کنار یک جمله تو می ارزد که گفتی برای تولد هیجان داری!
اولین جشن تولد جدی تو با دوستانت... جشن ورود تو به دنیای نوجوانی...
و ذوق من برای داشتن روزهای خوب در کنار تو...