نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شاید برف ببارد

هواشناسی گوشی من تا هفته بعد آفتابی بود،اما یکدفعه روی صفحه عکس دانه های برف آمد!

هوا ابری هنوز برفی نباریده

،روشنا شش روز مریض و خوابیده،ویروس سنگینی بود که همزمان من و زینا و روشنا گرفتیم و طبق معمول بچه ای که کارش به آمپول رسید روشنا بود،با این حال هنوز خوب نشده.

خانه هنوز در وضعیت قرمز بهم ریختگی به سر می برد،ماشین لباسشویی برای دور ششم کار می کند تا پتوها و لباس ها را بشورد،

هیچ اسباب بازی گوشه کنار خانه نیست و این غمگینم می کند...

امیدوارم امروز روشنا از خواب بیدار می شود همان روشنای سابق بشود،بریزد و بپاشد و یک بند بگوید حوصله ام سر رفته...



نظرات 2 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 11 دی 1403 ساعت 14:43

سلام عزیزم
ان شاءالله همین امروز حالتون خوبه خوب میشه
خسته نباشی ، خدا قوت مامان مهربون

ممنونم

رضوان سه‌شنبه 11 دی 1403 ساعت 10:03 https://nachagh.blogsky.com/

عجب ویروسی!طفل معصوم.انشا الله جون بگیره و از جا بر خیزد .ماهیچه ونخود و هویج تو شیشه مربایی بریز دوتا شیشه بذار تو قابلمه ای که کف آن یک تکه پرچه دولا است آب بریز روش بپزه بده بخورد شاید شش ساعت طول بکشد تا پخته شود.

ممنونم از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد