نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

اول فروردین

بی اغراق بگم من عاشق ماه فروردینم...بس که همه چیز شسته رفته است،زمین و زمان نو و تمیز هستند،باران می بارد،هوا ملس می شود،خانه ها تمیزاند،آدم ها هم.

البته اینکه متولد فروردین هستم هم یکی از دلایل!

دیشب ساعت ۱۲شب خانه تکانی با چیدن مبل ها تمام شد!

سال تحویل هم خواب بودم،یعنی برایم مهم نبود بیدار باشم،سفره هفت سین نداشتیم،خرید عید نرفتیم به دلایل موجه!

زینا سفر بود،روشنا خواب بود و من هم خسته و هلاک.

به امسال با ابهام زیاد خیلی امید دارم،پارسال از جا کنده شدم امسال باید حرکت کنم،امیدوارم سه تا هدف بزرگ

(رانندگی،لاغری،وکالت) امسال تیک بخورند.

بهترین ها برای همه شما اتفاق بیافتد

۲۷اسفند

دوست داشتنی ترین تاریخ های سال برای ۲۷تا۲۹اسفند هستند،

به اول فروردین که می رسیم همه چیز یکهو بی معنی می شود اما شور و شوق قبل تحویل سال را دوست دارم.

هنوز خانه تکانی تمام نشده،خرید هم نکردیم،این سه روز وقت دارم هم به خودم برسم هم خانه و هم بچه ها.

خیلی ذوق زدم.

امسال اولین عیدی را گرفتم،مقدارش زیاد نبود اما حس خوبی داشت.

امسال جای ما برعکس شده!کسی که هر روز از خانه بیرون میرود و شب برمی گردد من هستم و اویی که خانه می ماند و گاهی بیرون می رود آقای میم!

نتیجه شده اینکه خانه تکانی دارد وارد هفته چهارم می شود!خانه هنوز جمع نشده،منی که هشت روزه با بچه یک ساله اسباب کشی می کردم حالا هنوز درگیر کابینت ها و کمدها هستم!

آقای میم بیزینس خودش را زده(به قول امریکایی ها!) و تقریبا هر روز خانه است،از بهم ریختگی خانه کلافه است،گاهی کمک می کند و بیشتر غر می زند!!!

من سه برابر کار می کنم،هم روتین خانه است،هم کار بیرون و هم خانه تکانی،درس را این هفته بیخیال شدم که فشار بیشتری بهم وارد نشود،

امیدم به فردا و پس فردا و هفته بعد که زیرخم کار!را بگیرم و جمعش کنم،

شاغل شدن من به نظر همه یک کار اضافه است،نه مجردم که بیکار باشم و بروم سرکار برای وقت گذرانی،نه جدا شدم که برای هزینه ها مجبور باشم نه از اول شاغل بودم که به سبک زندگی زن شاغل عادت کرده باشند،

از جای سختی شروع کردم،وسط زندگی،بعد از چهارده سال خانه دار بودن،مادر دو بچه کوچک بودن

وقتی از خودم می پرسم یعنی قرار هست تمام عمر برای نظافت خانه ای که دارم تلاش کنم بدون رشد و توسعه خودم از راهی که دوست دارم؟

می دانم این هفته که بیاید خانه جمع می شود اما نگاه اطرافیان به من به عنوان کسی که خودش خواست برود سرکار پس هیییچ تغییری در زندگی نباید رخ بدهد من را له می کند.

Life is very difficult

در خانه را می بستم تا با روشنا اول برویم مهد و بعد من بیایم سمت دفتر،از ذهنم تمام بازی های این چهارماه گذشته روشنا مثل فیلم رد شد،وقتی روزهای اول مهد خوب بود بعد بهم می چسبید،می رفت زیر لباسم قایم میشد،گریه می کرد و ....حالا که از همان جلوی در مهد کیفش را در می آورد و تا زودتر برود داخل!

چه روزهای سختی پشت سر گذاشتم،در چند ضلعی عذاب وجدان مادرانه ام این ضلع روشنا خیلی آزارم می داد،

از سرم گذشت زندگی براساس سختی ساخته شده،براساس فشار و استرس کار و زندگی کردن،فقط باید راهی پیدا کرد برای کاهش این سختی ها یا تحمل و صبوری برای رفتن شان،

انگار می روی مرحله بعد سختی های جدیدی تعریف می شوند.

خانه تکانی

امسال همه چیز قاطی پاتی شده،برای من مخصوصا،

جمعه آزمون دارم،خانه هشت روزه بهم ریخته است جوری که هنوز با کفش می آییم داخل،

کارهای روتین خانه به قوت خودش هست،آشپزی،جمع و جور پذیرایی و آشپزخانه،واقعا صبح ها وقت کم می آورم،عصرها هم تا شب سرکار،شب خسته و هلاک می رسم خانه،ساعت ۹شب باتری ام تمام می شود و می افتم گوشه ای!

آقای میم مرتب می گوید چرا خانه جمع نمی شود؟

دلم میخواست یک هفته مرخصی می گرفتم و کارها را تمام می کردم اما دقیقا دوهفته کاری در پیش دارم بدون هیچ تعطیلی!!!

نمی دانم چرا امسال خانه تکانی برای من غول پُر! شاخ و دمی شده که از هر طرف بهش حمله می کنم از جای دیگری شاخ در می آورد!!!!!!