۵صبح بیدار شدم،قهوه دم کردم،بلیز بافتنی پوشیدم و نشستم سر کتاب هایم....
روشنا بیدار شد با پتو و متکا آمد پیش من!!!!
پ.ن:از ۳۱ استان،۲۶ استان مدارس تعطیل!!!!!!!!!!!!
برف نیامده اما به خاطر سرمای هوا همه جا تعطیل شده!!
دامن مخمل کبریتی مورد علاقه ام را پوشیدم،پیش بند بستم و برای صبحانه بچه ها پن کیک درست کردم،زینا خواب و بیدار روی مبل دراز کشیده منتظر شروع کلاس مجازی است،
هوا بسیار تمیز شده و بعد از یک هفته کوه های پربرف را دیدم،
آقای میم احتمالا امروز خانه است و باید یک فکری برای ناهار بکنم،قرار بود بعد از بیدار شدن روشنا بروم خانه دوستم روضه اما حالا تا پایان کلاس آنلاین زینا باید خانه باشم،به من کاری ندارد اما در نبودنم استرس می گیرد،
امروز هم درس نخواندم دلم می خواست همین آلان می نشستم پشت میز و ساعت ها درس می خواندم....
در حالیکه لیوان قهوه در دست دارم به تصویر قشنگ توی قاب پنجره نگاه می کنم،زینا و دوستانش با چترهای رنگارنگ زیر برف و باران رفتند سمت مدرسه.
می خواهم دوباره به صورت جدی درس خواندن را شروع کنم.
جواب آزمون آمد و خب قبول نشدم،همان طور که انتظار داشتم،
با خودم گفتم تو مادر تمام وقت دوتا بچه کوچکی( بدون کمک)،
واقعا با رقیب مجرد و حتی شاغل که از ساعت ۷شب وقت آزاد دارد و می تواند با تمام خستگی درس بخواند، فرق داری.
من یک دانشجوی شاغل نیستم که بتوانم برنامه ریزی کنم فلان ساعت تا فلان ساعت درس،بقیه کار و دانشگاه(شرایط خواهر فرنگ نشین).
روشنا و حتی زینا همیشه با من کار دارند،صبح های زود تا بیدار بشوم و بنشینم پای درس نهایت یک ساعت نیم و دو ساعت درس بخوانم که خیلی خیلی کم.
آزمون بعدی در پیش، ۱۰ هفته وقت دارم از امروز باید شروع کنم.
امروز آزمون داشتم،می خواستم عبای جدید بپوشم،اولین نفر!آزمون را بدهم و با دوستی قرار کافه بگذارم و کمی در شهر بگردم،آزاد و رها.
اما هوا خیلی آلوده است،حوزه امتحانی ام سمت غرب و دوستان سمت شرق!مترو خور هم نیست،
این شد که دیشب شال و کلاه کردیم و آمدیم خانه باغ.
پیراهن گل گلی پوشیدم،ته آرایش صورتی دارم،با این استایل شیک و پیک باید در مهمانی دوستانه ای باشم مشغول گپ و گفت!اما پیش بند خال خالی بستم و میخواهم خانه ای که دیروز غروب مرتب بود و آلان منفجر شده، (واقعا نمی دانم چرا!!)،مرتب کنم،ظرف بشورم،ناهار بپزم،جارو کنم در حالیکه زینا مرتب غر می زند حوصله ام سر رفته! و با روشنا با هم کل کل می کنند!!!!
مادرخانه دار بودن صبر زیادی می خواهد.
عصر نوشت
هنوز خانه کامل جمع نشده،چون برق ها رفت))):
دومین لیوان قهوه را خوردم و برم به بجنگ این دیو سیاه!!!