نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

حرم

حرم خیلی قشنگ بود،بعد از دو،سه سال آمده بودم، چشمم که به چراغانی ها و طبق طبق گل هایی که اینجا و آنجا گذاشته بودند،خورد،حس کردم بهشت هم باید شبیه اینجا باشد،

پرنور،خوشبو و غرق آرامش.

بچه ها با من بودند و جمعیت موج میزد،نگران گم شدن شان بودم و زیارت سیری انجام ندادم اما همین که چشم می چرخاندم گنبد و گلدسته ها را می دیدم دلم آرام می شد.

یادم هست چند سال قبل صبح زودی تنها آمدم حرم،صحن جامع نشستم زیر طاقی،روبه گنبد که خیلی هم پیدا نبود،دلم شکسته بود،به بن بست رسیده بودم،کنارم مرد جوانی بود که برای زندگی اش زار می زد و من هم با روضه ی شخصی او گریه می کردم،نمی دانم چطور حرف هایمان یکی بود،بعدها که گره ها باز شد به یاد او هم بودم که خدا کند او هم حاجت روا شده باشد.

امسال نیمه شب بار سفر بستیم و با ماشین راهی حرم شدیم،این رفتن و برگشتن مان به خواست ما نبود که ما اما و اگر زیاد داشتیم اما یکدفعه همه چیز حل شد و یکی دوساعت بار سفر بستیم و رفتیم.

عید

خب خب خب

تعطیلات به سرعت روبه پایان،

بعد از سال ها دوران تعطیلات و بعد تعطیلات برای من فرق می کند و خب دوست ندارم تمام بشود،از طرفی هم دلم تنگ شده برای دفتر!

بعد از خانه تکانی،تصمیم گرفتم فقط استراحت کنم،پس اول اپ اینستا.گرام را ریختم،بعد یک کف سابی مفصل خودم را مهمان کردم و اتفاقی سریال ده قسمتیMaid را پیدا کردم ساخت نتفلیکس بود و در مورد یک مادر مجرد.

جهان بینی امسالم را ساخت:"تغییر شرایط حتی اگر خیلی سخت باشد و تلاش برای ساختن روزهای بهتر"

برای من که خیلی سخت از حاشیه امنم بیرون می آیم و هر تغییری آزاردهنده است خیلی خوب بود.

درست که سرکار رفتن سخت و باید خیلی بدو بدو داشته باشم اما در این قسمت از زندگی ام برای تغییر لازم.