نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روز آخر سال

چند روزی هست آفتاب را ندیدیم

شب ها باران ریزی می بارد که آدم خیس نمی شود

شکوفه ها غوغا کردند،سفید،صورتی،روی کوه ،کنار دیوار،ته باغ

بچه ها به لطف تاب تازه وصل شده تقریبا همیشه در حیاط اند

خانه باغ چند سری مهمان داشت و حسابی بهم ریخته شده بود،هرچه بود شستیم،تمیز کردیم،جابه جا کردیم،جارو و طی کشیدیم تا شد خانه باغ خودمان.

روز آخرسالی برای من دوشنبه ای است که فردایش سه شنبه است!قرار نیست از  امسال  به سال بعد بروم

هدف و برنامه ای هم ندارم که بخواهد متفاوت از سال قبل باشد

پارسال مصرانه دنبال استقلال مالی بودم.خوش خیالانه!فکر می کردم می توانم با سرمایه و سواد اندکم،در بازارهای مالی پیش بروم

امسال نخ و سوزن به دستم،

خوش بینانه در کوتاه مدت به دنبال پول درآوردن  از این راه نیستم

قدم به قدم ،شاید چندسال طول بکشد تا خیاط ماهری بشوم

خوشحال راه خودم را پیدا کردم

امیدوارم سال جدید راه خودتان را پیدا کنید


آخر سالی

روزهای آخر اسفند،نشستم روی مبل،منتظر روشنا تا بیدار بشود و برویم مغازه و فیل.تر شکنم را درست کنیم،

ده روزی است چیزی ندوختم و دست و دلم هم به تمام کردن رومیزی شماره دوزی و دوختن کیف گلدوزی نمی رود.

سالی که کرونا آمد هم مثل امسال عید چیزی نخریدم،اما خانه تکانی کردم

امسال خانه تکانی هم انجام ندادم

این شد که وقتی رفتیم نمایشگاه بهاره نزدیک خانه ی مان،خیلی بی مزه بود!

انگار ماسک زده باشم،بوی اسفند و حال و هوای عید را حس نمی کردم،همه چیز شبیه فیلمی بود که تماشا می کردم

امسال غمگین و خشمگین گذشت،

حتی من با تمام تلاش هایم در این دریای غم و خشم غوطه ور شدم،

نمی خواهم بنویسم چرا،

تنها دلخوشی ام دیدن بهار است در شاخ و برگ درخت ها،شکوفه ها و باران های رگباری بهار

نفس کشیدن در هوای مطبوع خانه باغ 

و امید به آینده.

دست مادرانه

دیشب تا از راه رسیدیم  زینا با همان لباس های بیرون خوابید،کیف مدرسه اش را چیدم،مانتو شلوارش را آماده کردم،خوراکی و میوه را گذاشتم داخل کیف،

صبح بیدار شد همه چیز آماده بود

به ذهنم رسید کاش هنوز دست مادرانه ای بود تا کم و کاستی هایم را جبران می کرد.