نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

چالش ۹لبخند سال ۹۹

چالش ۹لبخند ۹۹،برایم جذاب و دوست داشتنی است،به ترتیب زمان نوشتم نه اهمیت
که مهمترین لبخند امسال تولد روشنا بود...
۱.لبخند اول،روز تولدم بود که بعد از دوماه از خانه بیرون آمدم،برای اولین بار ماسک مشکی مورد علاقه ام را زدم و رفتم آرایشگاه!!آن هم بعد از سه ماه و قرنطینه شدید خانگی،هوای بهار را لمس کردم و مجوز تردد در اطراف خانه را به دست آوردیم!!!!
۲.لبخند دوم خرداد ماه بود که در ماه هفتم بارداری بالاخره رفتم سونو و بهم گفتند دختر!!!یادم هست از شادی گریه می کردم و چقدر خوشحال بودم!
۳.همان خرداد ماه برخلاف حرف دکترم رفتیم شمال!اصلا اذیت نشدم،می نشستم رو به دریا و بازی زینا و پدرش در آب را نگاه می کردم و دلم غنج می رفت از این همه خوشی...(لازم بگم ویلای شخصی پدر میم بودیم و دریا که فاصله چنددقیقه ای داشت و هییییچ آدمی را جز خودمان ندیدیم)
۴.اسباب کشی دو هفته به زایمانم انجام شد و خانه ی خوبمان را در آغوش گرفتیم و وسایل روشنا را کنار وسایل زینا چیدیم و من غرق لذت شدم از تماشای اتاق صورتی دخترهایم...
۵.تولد روشنا
۶.آمدن خواهر فرنگ نشین به طور معجزه وار بعد از حدود یک سال و اندی
۷.یلدای ظهرانه ی مادرم که بعد از ظهر با دایی و خانواده اش و بچه ها و خواهرفرنگ نشین ریختیم پشت ماشین و رفتیم شهرکتاب مرکزی،بعد از مدت ها دیدم مردم مثل قبل در کافه ها هستند،کتاب می خرند و زندگی کیفیت قبل را دارد...
۸.همین هفته پیش که در هوای ابری و مطبوع بهار، چهارتایی رفتیم خرید عید
۹.دیشب که بعد از سال ها دنبال سبزه عید بودم و پیدا نمی کردم....
هیاهوی دوست داشتنی قبل از عید را دوباره به چشم دیدم و امید سالی بدون کرونا،بدون غم و ترس....
متشکرم از شارمین عزیز برای یادآوری اینکه امسال هم اتفاق های خوب داشت...
پ.ن:خوشحالی های امسال من،روتین عادی سال های قبل بود....قدر نعمت دانستم امسال...
پ.ن:سال نو روشن

شب نگار

آمدیم خریدشب سال نو،
دنبال سبزه هستم،اما یا تمام شده یا خیلی گران!
مردم مثل سال های قبل در شور و غوغای عید در هم می روند و می آیند فقط یک ماسک زدند!
هم خوشحالم،خوشحال که امسال مثل پارسال نشد،
بغ کنیم گوشه ی خانه،بدون هفت سین و شلوغی های دم عید،سال نو شد
و هم نگران
اگر بعد از عید همه چیز به تلخی برود،چه؟

شب نگار

خانه تکانی به سبک من شبیه خانه ویرانی!است

یعنی همه چیز را آنقدر بهم می ریزم که بعد تمام شدن کارها،اهل خانه از ذوق مرتب بودن سکته!!!می کنند!

امسال اما سرعتم از همیشه کمتر و موانع!!!بیشتر هستند!

هرشب به خودم می گویم چرا با این شرایط شروع کردی!امسال با داشتن روشنای بهانه گیر و چسبنده واقعا لازم نبود

اما ذوق تمام شدن کارها و چیدن هفت سین در روز شنبه مرا به ادامه دادن ترغیب می کند!

پ.ن:برای زینا گواش گرفتم تخم مرغ سفالی رنگ کنیم!

پ.ن:جوانه های ماش را ریختم تو سوپ روشنا!!باید سبزه بخرم!

پ.ن:معلوم دارم بعد از سه سال هفت سین می چینم؟؟؟

شب نگار

برف می بارد!

امروز خانه تکانی را شروع کردم،

اما با این برف حس می کنم باید برگردم به عقب!

چرا همچین شد؟؟؟؟

شب نگار

آدم بازارگردی نیستم،مگر اینکه بسیار بیکار باشم و یک لیست بلند بالا از نداشته هایم،

آقای میم اما اهل بازارگردی است!برعکس بیشتر مردها!

امروز بعد از دو،سه سال رفتیم خرید باهم،با بچه ها،

فقط رفتیم چهارتا فروشگاه لباس بچه  و برگشتیم داخل ماشین!

اما چقدر شلوغ بود،نه اینکه بازار اصلی مرکزی رفته باشیم،نه!

یک بازار محلی بود در گوشه ی نه چندان آشنای شهر،اما شلوووووغ،پر از جنس و پر از مردم!

کرونا؟گرانی؟کمبود جنس؟دقیقا کجا بودند؟