نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

بهار

دیروز هوا فوق العاده بود،ابری ،خنک،دشت سبز و ارغوان ها درآمده بودند،بچه ها رفتند بازی و من تنها راه رفتم.

از سرم گذشت که هر روز این ساعت خانه هستم،بهار را می فهمم،در عصرهای بلند وگاهی  آفتابی و گاهی ابری اش  با بچه ها می رویم بیرون و کرختی پاییز و زمستان را در می کنیم،

من آدم منطعفی ام،یاد گرفتم برای زندگی پلن های الف و ب تا ی!داشته باشم،

وقتی آقای میم دعوای زرگری راه انداخت و از همه چیز ایراد گرفت و خانواده ها را کشاند وسط،همه گفتند سرکار نرو،چون بهانه دیگری نبود...

رئیس بزرگ زنگ زد و  گفت: من مسخره نیستم یک روز هستی یک روز نه!

گفتم دیگر نیستم.

حالم که بهتر شد باید بروم دفتر، وسایلم را جمع کنم و کلیدها را تحویل بدهم و برگردم.

نظرات 6 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 17:33 http://mydayz.blogfa.com/?

بعد از سختی اسونی هست و خدارو چه دیدی که چی برات توی این اتفاق رقم زده ...
اما قشنگ می فهممت هم اون بخش خونه داری که حالا شاغل شده و توقعات و هم اون بخش کار سخت و حالا نبود کار ...

لیلی قشنگم...

زهرا جمعه 24 فروردین 1403 ساعت 20:50

سلام عزیزم
خیلی ناراحت سدم بابت شرایط پیش اومده ، ان شاءالله خیلی زود مشکل حل بشه

عزیزم یک تجربه ای که تو زندگی داشتم اینه که ، مرد و زن خیلی با هم فرق می کنن ، مردها خیلی اقتدار توی خانواده براشون مهمه
نه اینکه همیشه حرف ، حرف اونها باشه ، مهم اینه که خیالشون راحت بشه نفر اول و رییس اونه
بعد هرچی محبوبشون بگه ، همونه
در واقع برای راضی کردن همسر محبوبشون هر کاری می کنن

این در مورد اکثر مردهای ایرانی که ذات سالمی دارن صدق می کنه

من اینو خیلی دیر فهمیدم و زندگیم از هم پاشید

بخاطر دخترای قشنگت در مورد حرفم فکر کن
بچه ها خیلی اذیت میشن از دیدن مشکلات پدر و مادر باهم

یک کانال ایتا هست که شاید بشناسی
وبلاگ لحظه های ما برای هو ، حالا کانال همسرداری رایگان هم داره
خیلی کمک میکنه

ان شاءالله آروم و خوشبخت باشین
دوستتون دارم

ممنونم زهرا جان....گاهی ماجرا از شدت ساده بودن پیچیده میشه!
این ماجرای کار و آقای میم
امیدوارم یک روز بتونم از جزییاتش بنویسم
سال ها خواننده وبلاگشون بودم ممنونم از معرفی کانال ایتا

مامان چیچیلاس جمعه 24 فروردین 1403 ساعت 08:33

نمی خوام سرزنشت کنم ولی دو تا دختر داری و فردا از تو کپی می کنن الان تسلیم خودخواهی شدی بچه هات فردا همین میشن. آقای میم رو قانع کن و هر طور شده برگرد سر کار

خیلی حرف ها هست که نمیشه گفت...

محبوب حبیب پنج‌شنبه 23 فروردین 1403 ساعت 22:19

سلام مونا جان
همسر چند سال میشه به مونای خانه دار عادت داره؟

می‌دونم اتفاق سخت و تلخی هست. متاسف شدم

بهانه ها چطوری بودند ؟ آیا بهانه ها مرتبط به بچه هان که با کمی بزرگتر شدن رفع بشه یا ...؟

سلام عزیزم
همیشه خانه دار بودم تمام این ۱۵سال....همه جوره بودند و نمی شد رفع شون کرد چون واقعیت نداشتند!!!!

نسترن پنج‌شنبه 23 فروردین 1403 ساعت 19:25 http://second-house.blogfa.com/

مونا
دلم عجیب گرفت از این نوشته ت... چون از روی نوشته هات حس میکردم شاغل شدنت خیلی حالت رو بهتر کرده و دوستش داری....

نسترن عزیزم
واقعا خوب بود هرچند سخت و پر استرس بود روزهام ولی دفتر رئیس بزرگ رو خیلی دوست داشتم و شاغل بودن هویت جدیدی بود برای من

صبا پنج‌شنبه 23 فروردین 1403 ساعت 14:54 http://www.meslehavayebahar.blog.ir

مونای قشنگم...
بیا بغلم عزیزم...
با همه وجودم می‌فهممت... همسر‌ منم خیلی برای کار کردن من، حد و حدود می‌ذاره. یه جوری که معناش خیلی وقتا کار نکردنه. نه فقط کار، حتی خیلی دوره‌ها که می‌خوام شرکت کنم... گاهی حس می‌کنم مردا از قدرت گرفتن ما زنا می‌ترسن...
البته ما موضوعمون به خانواده‌ها نرسیده هیچ وقت، ولی بین خودمون خیلی اختلافات ایجاد شده...
مونا جانم! مراقب خودت باش. فکر کنم تراپیست هم داشتی، حتما در ارتباط باش باش!

ممنونم صباجانم.
دنبال راه جایگزینم.امیدوارم جواب بگیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد