نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

این روزها

دلم می خواهد هر روز بنویسم ولی  هیچ حرف تازه ای نیست!


کمی از من

دیروز رفتم آرایشگاه و گفتم لطفا موهایم را کوتاه کن،می خواست با موزر یکی دوسانت کوتاه کند که گفتم نه!کوتااااه کن.

مثل همیشه موهایم  از حال نه چندان خوبم خبر می دهند،

یکدفعه نازک و کم حجم می شوند و زیبایی خودشان را از دست می دهند.

بعد از ۵سال،موها را که زد انگار من هم زنده شدم!

سرم از فکرها خالی شد،غم رفت و من انرژی دوباره برای شروع گرفتم.

هرچند زندگی بنابر ناسازگاری دارد،هرچند آقای میم به جای همراهی،بار منفی روی شانه هایم می گذارد،هرچند هنوز بعد ازظهرها که قهوه دم می کنم یاد دفتر می افتم و آهی می کشم،

بی پولی هم هست،اما من صبح ها و هر وقت که بشود درس هایم را می خوانم،به روزی فکر می کنم که رتبه شدم و از خوشحالی گریه می کنم و به خودم می گویم دمت گرم!

صبح

ساعت ۶و نیم بیدارم،ولی هنوز خواب پشت چشم هام!

زینا را راهی کردم،قهوه دم کردم،کتاب هایم را آوردم تا درس بخوانم.

فردا خواهر کوچک کنکور دارد و امروز می آید اینجا برای قوت قلب! گرفتن از بچه ها،بس که این مدت ما را ندیده دلتنگ هم شده.

دیروز با مادرم رفتیم تا مانتو تابستانی بخرد،آقای میم کارتش را داد تا من هم خرید کنم،زنگ هم زد که خرید کن حتما.

اما پارادوکس خنده داری بود وقتی جایی نمی روم مانتو تابستانی می خواهم چکار؟

تا سه هفته پیش در تکاپوی خریدن عبای سورمه ای بودم برای دفتر و دلم رنگ رنگ مانتو و عبا می خواست اما حالا نه.

پسر دوستم به خاطر فشار رفتارهای پدرش و البته پول درآوردن از خانه فرار کرد.

وای چه دو روز سختی بود،غم نشسته بود روی دلم که دیگر برنمی گردد،

ولی پیدا شد و برگشت،

دیروز با مادرش آمدند خانه ما،چقدر دلم میخواست بغلش کنم،

باورش نمی شد که خانواده اش دوستش دارند،از این حجم محبت شوکه شده بود.

به بچه ها محبت کنیم حتی اگر پسرهفده ساله اند.

خواسته هایشان را منطقی برآورده کنیم،درس مهم اما نه اندازه سلامت روان بچه.

این ها را دوستم فهمیده بود،چشم هایش از خوشحالی برگشتن پسرش برق می زد و می گفت سرمان به سنگ خورد.

پسر دوستم هم دو روز و دوشب در کارگاهی کار کرده، حسابی سختی کشیده بود و قدر خانه و بخور و بخواب هرروزه اش را فهمیده بود.

حس می کنم امسال سال فهمیدن،از خواب خرگوشی بیدار شدن،چشم باز کردن،جهان جدیدی ساختن.


۳/۲/۱

۳/۲/۱!

یک نفس تا پاییز

برای آینده ای که هرگز شبیه امروزم نخواهد بود....