نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

۳۳

برداشت سی و سوم....

امیدوارم روز به روز شادتر باشم

شادتر باشیم

شادتر باشند...

آرزوی من موقع بریدن کیک تولد ۳۳سالگی....

آنچه ده سال قبل خواسته بودم

خنکای آخر شب را دوست دارم،یکجور می دود زیر پوست آدم که مور مورم می شود،لبخند می نشیند گوشه ی لبم و پر از حس خوب می شوم.

نشستم گوشه ی مسجد،روشنا کنارم پاستیل می خورد،زینا رفته سراغ دوستانش

مفاتیح ام را ورق می زنم 

سال ۹۲ به دستم رسیده

انتهای مفاتیح با خط خوب چند مدل دعا نوشتم برای "داشتن فرزند صالح"،

یادم هست بعد از سقطی که داشتم چقدر دلم بچه می خواست

چقدر حس ناباروری داشتم

یک مادر بچه از دست داده که دیگر قرار نیست مادر بشود

ده سال قبل تمام دعای من این بود،تمرکز زندگی ام ،خوشی زندگی ام همه و همه بسته به مادر بودنم بود

حالا من ده سال بعد خودم هستم

مادر پردغدغه ی دوتا بچه

پرکار،پر مشغله و گاهی خسته

دعای جوشن را که می خوانم تمام قلبم لبریز از شادی است برای گذشتن این ده سال.

بهار من

قالب کیک را گذاشتم داخل فر و در رابستم،تایمر را گذاشتم روی سی دقیقه تا حواسم پرت نشود و بسوزد

خسته از ده روز خانه تکانی دراز کشیدم کنار روشنا که داشت کارتون می دید

هوا عالی 

ابر،در انتظار باران

خنک و گاهی گرم

گرد و خاک سالانه را از خانه پاک کردم

نزدیک هشت تا کیسه زباله بزرگ بیرون ریختم

تغییر دکور دادم

پرده ها را شستم

مبل ها را شامپو کشیدم

کابینت ها را تمیز کردم هرچند می دانستم به روز نکشیده روشنا دوباره خط خطی شان می کند

حتی بعد از سه سال جای بعضی وسایل آشپزخانه را عوض کردم

یک شب که پرده اتاق بچه ها را باز کرده بودم در تاریکی اتاق محو آسمان شب و پنجره ی بزرگی شدم که پشت پرده ها پنهان شده

برای شستن تراس هم از خبری از سرما نبود،در هوای بهار نفس می کشیدم و تراس را می شستم

خانه تکانی بهاره،تجربه قشنگی بود

مجبور نبودم در بدو بدوهای قبل از عید خانه را هم بتکانم

سر صبر با آرامش پیش رفتم

*******************************

بهار قشنگم سلام

من با افتخار دختر تو هستم

ممنونم که آمدی و گرد و خاک زمستان را شستی و دوباره زنده کردی هر چه رنگ مرگ گرفته بود.