نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

لعنت به تب

لعنت به تب که زینای سرتق من را تبدیل به دختر مظلومی کرده که در این گرمای هوا با جوراب پشمی زیر پتو در بغل من سردش بود...

آنقدر غمگینم از این تب نصفه شبی که دارم برای خودم روضه می خوانم از مظلوم بودن زینای قشنگم.

تب کنترل شده 

فردا هم حتما به دکتر می رویم اما مادر بودن چقدر غم انگیز است.

احوال این روزهای من

_از جمعه قبل آنقدر مجبور شدم حال و روزگار بعد از تولد روشنا را شخم!بزنم و برای یک عده ای تعریف کنم که حال تهوع گرفتم،

مرور روزهای سخت و بدی که فراموش کرده بودم باعث شد بفهمم چقدر طفلکی و تنها بودم و آلان چه خوب زندگی.

_زینا ویروس جدید تب و سرفه گرفته و من دوباره بی خواب شدم،دیشب هم روشنا تب و سرفه داشت

_رژیم اصلا خوب پیش نمیره،تا شب خوبم و کمتر از کالری تعیین شده اما شب تا صبح من ام و شیرینی و کیک ها

_ورزش خوب،منِ فراری از ورزش  خیلی حس خوبی پیدا کردم

_وزنم؟هیچ کاهشی نداشته آلان هفته چهارم را شروع کردم

_تمام این روزها میل نوشتن داشتم و موضوعی برای نوشتن پیدا نمی شد خیلی حس بدی

یاس من

آقای میم از همان وسط زمستان که برگ هایش ریخت به من گفت گلدان رو خراب کردی!

من هرچه می گفتم وارد فصل خزان شده قبول نمی کرد

بهار امسال سردتر بود و من منتظر برگ و گل هایش.

کود می دادم،هر روز در آفتاب شاخه های لختش را نگاه می کردم،فقط جوانه می زد

جوانه ها همان طور می ماندند،نه رشد می کردند نه خشک می شدند!

فقط یک برگ رشد کرد،غنچه داد و امروز گلش باز شد.

غمگینم من هرچه باید انجام می دادم،گلدانش را عوض کردم،خاکش را عوض کردم،در آفتابی است که پارسال آن همه گل می داد

شما می دانید چرا این شکلی شده؟؟؟؟؟

قاب قشنگ

لحظه هایی هست که در ذهنم ثبت می شوند،مثل یک قاب عکس با کیفیت میلیون پیکسل..

مثل همین لحظه که نشستم روی زیر انداز حصیری کنار دریا،هوا گرم است و دخترها  با پدرشان رفتند داخل آب و من با لبخندی از ته دل نگاه شان می کنم،

کاش این قاب ها وقتی روزگار خوب پیش نمی رود به یادم بیایند با همین کیفیت نه تیره و تار...

در پیله ی زندگی

روزهای سختی را می گذرانم،

روزهایی که ورزش می کنم اما نتیجه نمی بینم

رژیم دارم اما جواب نمی گیرم

در بازارهای مالی می چرخم و فقط آموزش می بینم و آرزوهایم(گوشی عزیزم!) هی دورتر و دورتر می شود

گرانی ها باعث شده سبد هزینه هایم کوچکتر بشود و من که فقط به نیت درآمد در تلاشم فعلا نباید امیدی به شغل دوم ام داشته باشم

این روزها

روزهای پیله بودن است

تحت فشار و گرمای پیله بودن و تلاش کردن

یک روز

بالاخره من هم به وزن دلخواهم می رسم

بدنم خموده نیست

از بازار مالی سود به دست می آورم و اولین خرید با اولین پول مستقل خودم را انجام می دهم

فقط باید جا نزنم...