نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار پنجم

باران آمد....بعد از ماه ها باران زد و هوا دلبری پاییزی اش را شروع کرد...

کاش کرونا خشکسالی و آلودگی هوا بود با باران می رفت...

دو بار یادداشت نوشتم اما موقع انتشار فقط چند خط اول باقی مانده بود و بقیه پر!

خیلی سرخورده شدم...اینستا*گرام حداقل این پرش ها را ندارد

پاییز شده و مثل بقیه امسال با طعم گس و تلخ کرونا باید سر کنیم

چقدر اول اسفند وقتی حرف از ماندگاری کرونا تا آخر خرداد بود،برایمان سخت و سنگین بود اما حالا مهر هم آمده

کرونا موج دوم را گذرانده،رفته با آنفولانزا بیاید!

روشنا دوماه شد امروز...دوماهی که به سرعت برق برایم گذشت بس که وقت خالی نداشتم و ندارم اما خوشحالم

خوشحالم روزهایی که باید به خاطر نوزاد داری در خانه بمانم با روزهای قرنطینه کرونایی همزمان شده و خوب خیلی دلم نمی سوزد که نمی توانم باشگاه و سینما و کافه بروم

نظرات 2 + ارسال نظر
Marzi پنج‌شنبه 10 مهر 1399 ساعت 15:53 http://rozegaremarzi.blogsky.com

سلام مونا جون. خوبی بانو؟
چه خبر؟
ممنون که همیشه به وبلاگم سر میزنی و با کامنت هات خوشحالم میکنی.
ببخش من کرونا گرفتم بدحال بودم نشد زودتر بیام وبلاگت.
هنوزم بیحالم البته. ولی خداروشکر رو به بهبودم.

قدم نو گل ات مبارک باشه.

ان شاالله به زودی حالت خوب باشه دوست مجازی عزیزم
ممنونم که به وبلاگم سر زدی

ئافرت پنج‌شنبه 10 مهر 1399 ساعت 12:48 http://fabled.blogsky.com

چقدر دوس داشتم خوندن شمارو

ممنونم واقعا خوشحال شدم❤

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد