ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
باران می بارد،صدای دلنشین اش را می شنوم و چند دقیقه قبل که زینا را بردم کلاس خیس هم شدم و کیف کردم!
روشنا با عروسک هایش بازی می کند،جزوه درسی را آوردم تا بخوانم اما روشنا هرچند دقیقه یکبار می آید با من صحبت می کند و حواسم پرت می شود،
دلم قهوه می خواهد در یک کافه با شیشه های قدی رو به خیابان تا من در باران رفت و آمد مردم را ببینم و رد آب روی شیشه را.
روشنا مگه مهد نمی ره؟ اون ساعت ها می تونی هم درس بخونی و هم کافه بری
نه مهد نمیره کلا خونه است
خوش به حالتون بارون دارین
بارون فوق العاده قشنگی می باره