نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

اول:امروز خسته از کارهای خانه به آقای میم گفتم من را بغل کن!من با تو ازدواج کردم نه با بچه ها و آشپزخانه،اما حالا بیشتر از تو آن ها را می بینم و درگیرشان هستم....

دوم:اگر از من بپرسند سال نود و نه و سی سالگی ات را در تقویم عمرت علامت بزن،با نوک خودکار سوراخش می کنم!آنقدر روزها سریع،شکل هم و انرژی بر می گذرد که حساب ماه و روز از دستم رفته چه برسد به ساعت و دقیقه!انگار امسال را نزیسته ام،

بلعیدم!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 06:45 https://jadeyebipayan.blogsky.com

سلام
خدا بچه ها و همسری رو حفظ کنه و سایه تون رو سرشون

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد