نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار

خواهرفرنگ نشین آمده بعد یک سال و اندی...

چشم هایم را می بندم و به این فکر می کنم،اگر کرونا نبود،زینا را می فرستادم مدرسه،روشنا را می سپردم به مادرم و با خواهرفرنگی!سوار مترو می شدیم و می رفتیم چهارراه ولیعصر همان کافی شاپ همیشگی مان....قهوه می خوردیم حرف می زدیم،شاید حتی بارش برف در ویوی تاترشهر را نگاه می کردیم و می گفتیم چقدر زیباست...

اما حالا در خانه با قرص های استار.باکس برایمان قهوه درست می کند،روشنا را بغل می کند،زینا ورجه ورجه!می کند،مادر و خواهر کوچیک درگیر کلاس آنلاین هستند...می شود در این شرایط حرف زد؟؟؟

نظرات 1 + ارسال نظر
مامان چیچیلاس سه‌شنبه 25 آذر 1399 ساعت 17:19 http://Mamachichi.blogsky.com

مگه زینا۶سالش نیست؟ باید می رفت پیش۲یا مدرسه؟

پیش ۲،که چون مجازی بود نفرستادمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد