ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
روشنا را گذاشتم روی پاهایم و تکان دادم تا بخوابد،گوشی به دست بی هدف می چرخیدم که شماره ای پیام داد:سلام من مادر...هستم،این شماره من است.
مادر دوست زینا بود،
ذخیره کردم "مامانِ مهسا و مبینا"
این دومین دوست زینا بود که شماره مادرش را ذخیره کردم....چقدر بزرگ شدی جان مادر
دلم میخواد یه عکس از آخرین تماس ها و چت های گوشیم بفرستم تا دو سه سال آینده تو ببینی
سلام...کاش میشد