نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

چرا خوب نباشم؟

روشنا سه روز و نیم چاییده بود،آب از بینی و چشم هایش جاری!بود بی وقفه!

دو شب هم ناله کرد ، جیغ زد و نخوابید،

من هم تجربه ی مریض داری زینا را داشتم خودم را برای نخوابیدن آماده کردم،اتاق را به بخور،ویکس،قطره و ساکشن بینی مجهز کردم،همه جای اتاق را پتو و متکا گذاشتم چون ممکن بود در هرجایی از اتاق  روشنا را بگذارم روی پایم و خوابم ببرد!

صبح هم زینا کلاس آنلاین داشت،ظهر هم که روشنا بیدار بود و نمی شد خوابید

اما

سخت نبود

من شاد و سبک بال بودم،مثل روزهایی که اتفاق خیلی خوبی افتاده باشد!

اثر قرص هایی که دوهفته از خوردن شان می گذرد،حالا زندگی ام را با عینک تلخ و سیاه افسردگی نگاه نمی کنم

شیشه اش را تمییز کردم،

خوب و قشنگ به نظر می رسد.




نظرات 5 + ارسال نظر
محدثه چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 08:22

اخ از مریضی بچه ها…. حالااون قرص چی بوده؟

خیلی سخت مریضی بچه ها و پدرررر بچه هاو از همه سخت تر مریضی مادر بچه است
تحت نظرم محدثه جان به خاطر همین نمی تونم تجویز عمومی بکنم

صبا چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 03:09 http://gharetanhaei.blog.ir/

عینک قشنگ و شفافت مبارک باشه

ممنونم صبا جان
به نظرم همه ی ما وقتی بچه ایم عینک شفاف و قشنگی داریم ولی حیف که بزرگ می شیم به هزار دلیل از دست می دیم
بعضی بیشتر بعضی کمتر

رهآ سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 22:49 http://Ra-ha.blog.ir

خدا قوت مامان جان.
ولی من دلم میخواد از ته دلت شاد باشی، غمی نباشه ...

ممنونم رها جانم
غم نیست،به نظرم اکثر غم ها از مغز میاد
غمی که از قلب بجوشه غم خوب و قشنگی....

یاسی‌ترین سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 22:38 http://yasitarin.blog.ir

آخی الهی مادر
کاش هیچوقت مریض نشن بچه‌ها

ا چه خوب که قرص میخوری
آدم بعدش تازه می‌فهمه چه خبر بوده

وای دقیقا یاسی
دلم برای تمام سال هایی که با غم و درد الکی گذشت می سوزه

مامان چیچیلاس سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 19:45 http://Mamachichi.blogsky.com

آفرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد