نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

آمدم ای شاه پناهم بده...

آنقدر ننوشتم که می توانم وبلاگم را ترک کنم....مثل هزاران وبلاگی که بهشان سر می زنم و می بینم نویسنده در یک سه شنبه ای،شانزدهم دی ماهی،سال نود و یکی دیگر ننوشته،

امروز به ذهنم رسید نکند از نوشتن وبلاگی هم گذشتم؟مثل ده ها چیزی که گذشتم ازشان،مثل گذشتن از مرحله های مختلف بزرگ شدن؟

****

آمدم سفر،سفری که از اول می دانستم مثل قبل نخواهد بود،هرجا که من و بچه ها و آقای میم باشیم کیفیت زندگی نود درصد همان است!

امااااا اصلا فکر نمی کردم روشنا ساعت ۴صبح در قطار بیدار بشود و نخوابد تا ساعت ۸صبح!

یعنی آن همه تکان های قطار در نیمه شب برای روشنا خواب آور نبود!

بعد هم تمام عصر بخوابد و ما نتوانیم برویم حرم تا شب،

شب سرد مشهد که هرچه بچه ها را پوشاندیم فایده نکرد و روشنا آنچنان خروسکی شد که راهی دارالشفا شدیم!

برای اولین بار در سفر مریض داری کردم،تمام این سه شب(همین آلان حتی)

روی زمین اتاق خوابیدم و روشنای را بدخواب روی پاهایم تکان می دادم تا خود صبح!

به جز پروژه ی سخت دارو خوراندن به روشنا،بدغذایی،سرفه های سخت و بدخوابی شب ها،

مدرسه ی زینا و تکالیف زیاد و درس هایی که هر روز داشت،هم بود!

روزها دوساعت  بعد از صبحانه که موقع اذان ظهر بود می رفتم حرم و بعد با بچه ها در هتل می ماندیم تا فردا صبح!

بساط درس های زینا را پهن می کردیم وسط اتاق و مشغول درس و مشق،

داخل حرم هم اما خوب بود،می رفتیم رواق دارالحجه که بچه دارها آنجا بودند،روشن و بزرگ و باصفا،

من حواسم به بچه ها بود و با دیدن بازی و دوست پیدا کردنشان قند در دلم آب می شد،

مخصوصا روشنا که مثل جوجه ها اول می ایستاد کمی اطراف را نگاه می کرد بعد یکدفعه سرعت می گرفت تا بدود!

غذای آماده و اتاقی که دیگری مرتب می کرد آنقدر خوب بود که وقت داشتم با زینا بازی کنم،برای روشنا آنقدر کتابش را تکرار کنم که خودش بی خیال بشود و برود بازی!

با آقای میم کمی حرف بزنیم،عکس های خوب بگیریم،

اینبار زیارت متفاوتی داشتم....تا گنبد را دیدم گفتم برای تشکر آمدم و دعا برای دیگران.

نظرات 16 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 17 بهمن 1400 ساعت 19:47 http://Sepidehalipour.ir

مونا چقدر خوشحالم که یه روزی اومدی وبلاگمو پیام گذاشتی و منو به سمت خودت کشوندی ...چقدر حالم خوب میشه با خوندن نوشته هات.
میدونی ما هم مشهد بودیم ،سوم تا ششم بهمن .تو تصورم بود یازده ماهه اذیتم کنه اما نمیدونی چه سفر سختی رو‌ با چهار ساله گذروندم...

سپیده ی عزیزم،زیارت قبول،پس باهم تو حرم بودیم و نشناختیم و رد شدیم
زیارت قبول
بچه های اول به نظرم پرچالش ترند تا دومی ها
ممنونم از لطفت از نگاه مهربونت

یاسی‌ترین پنج‌شنبه 14 بهمن 1400 ساعت 19:55 http://yasitarin.blog.ir

زیارت قبول مونا جون
وجود بچه‌ها کلا همه چیز رو تحت تاثیر قرار میده چه کنیم دیگه...
شکر برای وجود ارزشمندشون

یه خسته نباشید هم برای تو مامان خانم فداکار

ممنونم یاسی جان،خیلی خوب که هستند
ممنونم از تو

لاندا دوشنبه 11 بهمن 1400 ساعت 07:54

عزیزم، مریضی بچه خیلی خیلی سخته. آدم هم از نظر روحی از پا می افته با دیدن مریضی بچه، هم جسمی با نخوابیدن های زیاد... خدا قوت حسابی
واقعا سفر تو فصل سرما خیلی ریسکه با بچه. مشهدم که سوز سرماش همیشه زبانزد بوده. امیدوارم الان دیگه گل دخترا خوب خوب باشن

سلام لاندای عزیزم،ممنونم ازت
خدا رو شکر گذشت
سفر متفاوتی بود

خانوم ِمیم یکشنبه 10 بهمن 1400 ساعت 17:12 http://Mydailylife1400.blogfa.com

مونا جون زیارت قبول عزیزم
چه سفر پرچالشی بود براتون ولی خب به نظرم از یکنواختی زندگی دور شدید و حال و هواتون عوض شد
همیشه به گردش و سفر و تفریح مونا عزیز

ممنونم خانم میم عزیز

شیشه یکشنبه 10 بهمن 1400 ساعت 17:01 http://WWW.SANGOSHISHEE.BLOGSKY.COM

سلام . زیارت قبول
سفر با بچه خیلی سخت هست و اگر مریض بشه سخت تر . البته در هوای خوب و لباس کمتر بسیار لذت بخش . اما هر چی که هست یک خاطره است و کلی خوشی کوچولو کوچولو

سلام شیشه عزیز....به نظرم با بچه فقط تابستون باید سفر رفت چون واقعا سردی هوا یک چالش بزرگ به حساب میاد!
خوشی های کوچک حال خوب کن

در بازوان پنج‌شنبه 7 بهمن 1400 ساعت 19:53

مونا جون زیارت قبول و همیشه در سفر با سلامتی

ممنونم دوست عزیزم

زینب پنج‌شنبه 7 بهمن 1400 ساعت 17:46

خب با این حساب خسته نباشید ایشالا در تهران حسابی استراحت کنی. ولی جدا از شوخی زیارت قبول خوشا به سعادتت که طلبیده شدی.

یعنی آنقدر اتفاقی طلبیده شدیم که هنوز باورم نمی شود!
ممنونم زینب جان

کیمیا پنج‌شنبه 7 بهمن 1400 ساعت 14:32

ممنون که به یادمون بودی
ان شاءالله خدا به یادت باشه و جواب خوبیهات رو بده

آرامش پنج‌شنبه 7 بهمن 1400 ساعت 10:29 http://harim-e-del.blog.ir

مونا جان دلم را هوایی کردی، زیارت قبول باشه عزیزم امیدوارم دست پر برگشته باشی
وای الهی چقدر سخت بوده برات

آرامش عزیزم
امیدوارم به زودی قسمتت بشه و دل سبک کنی به زیارت❤

MAN پنج‌شنبه 7 بهمن 1400 ساعت 09:43

سلام بانو
زیارت همگی تون قبول حق انشاءا...
خوش به سعادت شما که هم برای عرض ارادت به آقا و هم دعا برای بقیه، توفیق حضور داشتی.
سلامت و تندرست باشید

ممنونم
لطف دارید

حمیده چهارشنبه 6 بهمن 1400 ساعت 21:01 http://www.tast-good.blogfa.com

سلام
چه سعادتی زیارت آقا
انشالله نصیب همه ارزومندان بشه

سلام حمیده جان،خوشحالم که نوشته های من رو می خونید،خواننده خاموش تون هستم از قدیم خیلی سال قبل
ان شاالله

Reyhane R چهارشنبه 6 بهمن 1400 ساعت 18:46 http://injabedoneman.blog.ir/

ای جان (:
زیارت قبول.مشهد الان باید خیلی سرد باشه

سررررد
سرمای تهران روی درجه خیلی فرقی با مشهد نداره
اما هوای مشهد خیلی خشک و سرماش هم خشک می کنه آدم رو

رهآ چهارشنبه 6 بهمن 1400 ساعت 09:09 http://Ra-ha.blog.ir

زیارت قبول عزیزم.
خوش به سعادتت.
اینجور که نوشتی سفر پرچالشی بود، ولی می ارزید، هوم؟! :)

زندگی با بچه ها کلا پرچالش
اما خب من تجربه سفر با بچه شیرخوار نداشتم،راستش از شستن شیشه شیر تو حموم و عوض کردن پوشک تو قطار و دل نگران سرماخوردگی و غذا و ساعت خوابش و..که بگذریم
دیدن ذوق تو چشماش به خاطر مواجه شدن با اولین های زندگی اش می ارزید

رویا چهارشنبه 6 بهمن 1400 ساعت 08:24

من قشنگ درکت می کنم که ما رفتیم شهرمون سه روز آخر هم خودم مریض شدم هم پسرم خیلی اذیت شدم .
زیارت قبول مونا جان .

ممنونم رویاجان
هتل با خونه خیلی فرق داره
شاید اگر خونه خودمون بودیم با بخور و دمنوش و اینا روشنا خیلی زودتر خوب می شد
تنها کاری که از دستم براومد دادن چایی با عسل بود به بچه ها که شکر خدا اثر داشت
بیماری از بچه ها دور باشه

نسترن چهارشنبه 6 بهمن 1400 ساعت 08:11 http://second-house.blogfa.com/

و منی که از نوشته هات لذت میبرم و هرروز سر میزدم
دیگه داشتم نگران میشدم که دیدم نوشتی
خوشحالم سفر بودی آن هم چه سفری :) به به، خوش به سعادتتان و زیارت قبول
مهم سفره درسته بچه مریض میشه خیلی سخته ولی حداقل از روزهای تکراری یکم فاصله گرفتید و حال و هواتون عوض شد

وای که چقدر ذوق کردم از خط اول کامنت ات
سفر خوب،واقعا حال آلانم که داریم برمی گردیم و آرامشی که تو قطار دارم با حال رفتن مون خیلی متفاوت
به قول قدیمی ها دل سبک کردیم انگار

کیمیا چهارشنبه 6 بهمن 1400 ساعت 01:15

سلام عزیزم
زیارت قبول
خوش به سعادتت
سلام ما رو هم به آقا برسون
از آقا بخواه گره مشکلات همه باز بشه ، مشکل من هم حل بشه
لطفا برای شفا و عاقبت بخیری همه و فاطمه زهرای ۵ ساله من دعا کن
التماس دعا

کیمیای عزیزم
موقع زیارت روز آخرم شما و گل دخترت در نظرم بودید،بارها و بارها
امیدوارم خدا مهربانی اش را در حق شما به کمال برساند و دلتان شاد بشود به زودی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد