نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

برف

همین آلان نشستم روی مبل کنار پنجره،پرده را کنار زدم ، دانه های برف ریز و کم رنگ می بارند،

معلم زینا بیمار شده و کلاس حضوری و مجازی نداشتند،امروز تا هروقت شد خوابیدیم!

بعد سر فرصت صبحانه خوردیم،آلان هم زینا و دوتا از دوست هایش باهم بازی می کنند،

ماشین لباسشویی روشن،روشنا رفته پیش زینا و با تعجب به بازی بچه ها نگاه می کند و گاهی وسایل را بر میدارد و از اتاق بیرونش می کنند!

دیروز با مشاورم صحبت کردم، نزدیک دوساعت،از زینا و شرایط مدرسه اش گفتم،از اینکه زینا را مثل خودم محتاج تایید و تشویق دیگران بار نیاوردم،از من تشکر کرد!

از اینکه موفقیت هایم را نمی بینم،از حس بی ارزشی که هرچندوقت یکبار می آید گلویم را می گیرد گفتم،

صدای مشاورم در گوشم خاموش شده و به جایش مادرم مدام می آید و حرف می زند،ایراد می گیرد و....

نیاز دارم حضوری ببینمش،حتی هفته ای چندبار ویس هایش را گوش بدهم تا از تله ها بیرون بیایم،آدم معمولی شادی که او از من ساخت را باید دوباره بسازم.

نظرات 3 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 17 بهمن 1400 ساعت 19:44 http://Sepidehalipour.ir

چقدر خوبه که به یه مشاور پناه بردی.
منم چند باری امتحانش کردم.
اما هربار مشاوری که انتخاب میکنم به دلم نمیشینه ...
و روزهای سختی که نیاز به حرف زدن با کسی دارم،لال مونی گرفتن رو پیشه خویش میکنم ...

من ده سال پیش مشاورهای مختلف میرم اما سه سال قبل راه برایم از جایی که فکر نمی کردم باز شد....این سکوت بدترین سم رو وارد زندگی مون می کرد
به نظرم بگرد تا پیدا کنی ناامید نشو
مشاور خوب مثل دکتر قلب می مونه
برای زندگی مشترک باید قلب سالم داشت

یاسی‌ترین پنج‌شنبه 14 بهمن 1400 ساعت 19:57 http://yasitarin.blog.ir

آخ از تله‌ها

همه‌چیز بازم خوب میشه بارها و بارها این راه‌ها رو رفتیم و برگشتیم

کاش یکبار برای همیشه گل می گرفتیم در این تله ها رو و خلاص

مامان چیچیلاس سه‌شنبه 12 بهمن 1400 ساعت 14:22 http://Mamachichi.blogsky.com

مشاور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد