نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

از خون جوانان وطن...

همین طور که دارم آشپزخانه را تمیز می کنم،ظرف می شورم،به فیلم دیشب فکر می کنم،به آخرین سکانس های سریال خاتون،آهنگ از خون جوانان را پلی می کنم،غم می نشیند گوشه ی دلم،

آنجا که درِ قطار به سمت سیبری بسته می شود،چهره ی مصمم شیرزاد،رضا و بقیه در ذهنم ثابت می ماند،

قرن قبل این روزها و دهه های بعدش چقدر جوان به ناحق با سرنیزه ی اجنبی ها کشته شدند،

از خودم می پرسم ایران که مردمانش همیشه راه درست را خواستند،مخالف اشغال و زور و تزویر بودند،

چرا قرن هاست درجا می زند؟درگیر است بی سرانجام؟

با آن همه شجاعت،درایت و امید باید جای دیگری می بودیم،

یک کلمه پیدا می کنم "خیانت".

لعنتی ترین آفریده ی شیطان،ریشه را می خورد و هرچه هست از می پاشد...

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده دوشنبه 22 فروردین 1401 ساعت 01:45 http://Sepidehalipour.ir

راستش من نتونستم با سریال ارتیاط بگیرم .
اما چقدر نوشته ات به دلم نشست .
راست میگی ما باید جای دیگری میبودیم،حق این نبود...

سلام دوستم
من از سریال عاشقانه و گانگستربازی خاتون خوشم نمیاد اما خود قصه،پردازش و بقیه شخصیت ها خیلی به دلم نشست
واقعاحق این نبود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد