ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
کنار خانه باغ،
خانه ی یک مهاجر خسته از تهران است که بازنشسته اند و وضع مالی متوسطی دارند،
پسرخانواده به نام" ح جیمی"،آدم فنی و همه کاره و هیچ کاره به حساب می آید،(چون کار مشخص و حقوق ثابت و احتمالا بیمه ندارد)،
این آقای ح جیمی که حدود چهل سال دارد سال قبل ازدواج کرد و امسال دارد روی ساختمان کوچک خانه ی پدری اش برای خودشان خانه می سازد،خودش و پدرش دوتایی بدون هیچ کمکی،
این روزها از پنجره های خانه باغ می بینمشان که در گرمای هوا عرق ریزان سقف شیروانی خانه را جوش می دهند،آجر و بتن را جابه جا می کنند تا خانه کم کم شکل بگیرد
خانم "ر" هر روز آنجا ست،همسر آقای ح جیمی را می گویم،
می آید کمک،گاهی هم می نشیند و کتاب می خواند،
یکبار صدای تلفنش را شنیدم که به برادرزاده اش می گفت"عمه من خونه مون هستم"
تمام حس های خوب ریخت تو دلم
امروز که حمام خانه باغ را می شستم،از اینکه خانه ام" را می شویم دلم غنج می رفت
از خانه ای که ساخته شده،اسباب هایش چیده شده و خانه است و زندگی در آن جریان دارد.
پ.ن:برای خانم" ر" و همسرش دعا کنید با وجود گرانی ها زودتر خانه ای که دوست دارند را بسازند.
خونه ساخون خیلی کار سختیه ولی حتما نتیجه اش واسشون خیلی لذت بخشه
خونه ساختن با پول کم و دست تنها خیلی خیلی سخت تر...قطعا همین
امیدوارم به زودی ساخته بشه
و با خوشی زندگی کنن
از دعای دوستانی که هرگز ندیده اند
مثل شما مهربان
انشالله خونه بسلامتی ساخته بشه و امیدوارترم با دلگرمی برن توش
دلگرمی چه خوب گفتی
خانه بسلامت آباد شود
پ.ن
به روی چشم
متن قشنگی بود.