نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

رقابت

روان شناسی که دوستش دارم می گفت زندگی زناشویی میدان رقابت نیست که اگر در یک مهمانی به من ده تا خوش گذشت به تو یکی،حالا بیایم جبران کنم،مسئله رنج چیز دیگری است اما در شرایط لذت نمی توان از طرف مقابل جبران خواست.

حالا آقای میم رفته جایی که این روزها آدم های زیادی قلبشان به آن سمت چرخیده،مجردی و بی دغدغه رفته،با دوستانش رفته،حتما خوش می گذرد اصلا مگر می شود بروی کربلا و بد بگذرد؟

من هم اینجام پیش بچه ها،هوا گرم و هیات ها شلوغ است و بچه ها حوصله شان سر می رود باید مراقبشان باشم تا از هیات و روضه زده نشوند 

آهسته پیش می روم،شب ها مسجد می رویم و در حیاط می نشینم تا دوچرخه بازی کنند،حال روضه اگر آمدنی باشد در همان حیاط مسجد می آید می نشیند گوشه ی چشمم

نظرات 3 + ارسال نظر
محدثه شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 12:22

حالت رو میفهمم… یچیزا رو نمیشه توضیح داد..

خوب که می فهمی دوستم

مامان چیچیلاس پنج‌شنبه 5 مرداد 1402 ساعت 21:45

نباید بره وقتی تو انقد اذیت میشی

مسئله رفتن نیست

نسترن پنج‌شنبه 5 مرداد 1402 ساعت 12:10 http://second-house.blogfa.com/

قبول باشه عزیزم
ممنون برای اظهار لطف و محبتت رفیق جان
چه خوبه حواست به بچه ها هست :)

دردت رو تجربه کردم و می دونم چقدر غم انگیز
امیدوارم روزهای شاد در پیش داشته باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد