نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

گذر از کابوس ها

 قصه  این فصل از زندگی یاسی،آنقدر من را درگیر کرد که در پس ذهنم تمام این روزها یاد کابوس های زندگی خودم می افتم،

گوگل فوتو هم نمی دانم چطور اما به عکس های آن سال ها دسترسی پیدا کرده و هر چند روز یکبار من را به آن روزها پرت می کند،

روزهایی که تا بیدار می شدم با خودم می گفتم چطور من این حجم از غم را تحمل کردم و هنوز زنده ام؟

چرا نمی میرم؟

روزهایی که هفته ای یک کیلو وزن کم می کردم(این تنها خوبی اش بود!)

به خاطر زینا باید خوب می بودم،اما مثل تخته پاره سرگردان بودم و هرکس می آمد و من را به طرفی می کشید،صبح یک حرف می شنیدم و مثل بچه خوب عمل می کردم،ظهر دیگری می گفت چراااااا این کار را کردی

شب از اضطراب نتیجه اش خوابم نمی برد

بچه ی خوب همه بودم،چون زیرپایم خالی شده بود،تنها مانده بودم،همه ی خانواده ام تحت فشار بودند به خاطر من،

تا اینکه اتفاقی مشاورم را پیدا کردم،

یادم نمی رود غروب لعنتی پاییز بود،همان بچه ی خوب بی اعتمادبه نفسِ بدبختی بودم که رفتم دفترش،

پر از خشم،احساس درماندگی و تنهاااااااایی،

دستم را گرفت و قدم به قدم من را راه برد،با لبخند،با عشق،با علم و با فداکاری 

حالا من بچه ی خوب حرف گوش کن هیچ کس نیستم جز او،اعتماد به نفسم برگشته،تنها نیستم،کابوس ها رفته اند،

وقتی درمانده می شوم با زنگ و پیام و یا دیدار حضوری کمکم می کند،

آدم های خوب خانواده ام وقتی دیدند به حرف شان گوش نمی کنم،گزارش زندگی ام را به ایشان نمی دهم،راهنمایی نمی خواهم،برخلاف خواسته شان به خاطر حرف مشاورم ویزیت روان پزشک شدم،

ناراحت شدند،حتی قهر کردند،

 مهم نبود،اصلا

برای هزینه مشاورم طلاهای اندکی که داشتم را فروختم،پس انداز کردم و می کنم،

اما همین که دیگر کابوس ها رفته اند،حالم خوب است،تخته پاره سرگردان نیستم،تنهاااا نیستم،زیرپایم خالی نیست،

من را بس است....

نظرات 6 + ارسال نظر
خانمـــی شنبه 29 آبان 1400 ساعت 12:11 http://dar-masire-zendegi.blogfa.com/

سلام خداروشکر که اون روزا گذشته و خداروشکر که یه مشاور خوب سر راهت قرار گرفت که بتونه راهنماییت کنه

ممنونم خانمی جان

محدثه شنبه 29 آبان 1400 ساعت 08:00

چقدر خط های آخر خوبه… که مثل قبل نیستی، که حالا یه چراغ روشن دایمی هستی، برای خودت نور داری

چه خوب گفتی محدثه جانم

یاسی‌ترین شنبه 29 آبان 1400 ساعت 01:43 http://yasitarin.blog.ir

آقا من اینجوری عذاب‌وجدان میگیرم که...

چه مسیر خوبی رو گذروندی
روانپزشک خیلی خوبه من نمیدونم چرا اکثرا نسبت بهش گارد هست

یاسی داغونم کردی...هرشب و روز بهت فکر می کنم به یاسی اون سال ها نه آلان
اصلا یادم رفته که دوتا دختر داری و اوضاع فرق کرده
دقیقااااا
من برهمه واجب می کنم رفتن پیش روانپزشک رو

کیمیا پنج‌شنبه 27 آبان 1400 ساعت 15:13

سلام
خداروشکر که خوبین
مشاورتون پیج اینستا ندارن که بشه با ایشون در تماس بود ؟

سلام کیمیا جان
ممنونم
نه متاسفانه
مطمئنم بگردی مشاور خوب پیدا می کنی

رویا پنج‌شنبه 27 آبان 1400 ساعت 12:20

خدا رو شکر که کابوس ها رفته اند.
و چقدر خوبه از مشاورت راضی هستی .

سلام رویاجان
مشاورم اعتقاد دارد این کابوس ها باعث رشد من شد ،راه من بود برای رسیدن به او و جایی که اینجا هستم

هدهد پنج‌شنبه 27 آبان 1400 ساعت 09:37

سلام.. خداروشکر که تنها نیستی
اتفاقا دیشب به دوستم میگفتم کاش خدا به جای فرشته چپ و راست یه مشاور و روان‌درمانگر میذاشت رو شونه‌هامون

سلام هدهد جان
گل گفتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد