روزهای نزدیک آزمون آنچنان همه چیز در مغزم بهم چسبیده که هر تستی می خوانم هیچ نمی فهمم!!!!
آقای میم خوب هوایم را دارد!خانواده ام هم.
با خودم فکر می کنم در خانواده ای که همسرت خودخواه باشد اینکه تو مادر باشی و تامین مالی باشی (در حد خوراک و سقف بالای سر،نه بیشتر)،هرقدمی که برای رشد خودت برداری اضافه است پس هیچ حمایتی که نمی شوی بماند،اعصاب خردی ها هم بیشتر می شود چون تو نیازی به درس و کار نداری!
یادم هست آقای میم وقتی درس و کنکور ارشد داشت تمام بار مسئولیت درسش را انداخت روی دوش من!
چرا؟
چون مرد بود و سرکار می رفت و این مدرک برای خانواده لازم بود.
امسال قبول نمی شوم،بیشتر از هفت ماه صبح های زود بیدار شدم نهایت یکی دوساعت درس خواندم و روشنا بیدار شد،یک کوه کتاب مانده که ورق هم نزدم،
مادرم فقط زنگ می زند می گوید این روزهای آخر آزمون خیلی مهم!
آقای میم وقتی بهش گفتم صفر تا صد درس های ارشدت با من بود و تو حتی یک ساعت بچه ها را پارک نبردی تا من درس بخوانم فقط سکوت کرد و بدون اینکه یکبار این کار را انجام بدهد.
دلم برای خودم می سوزد،باید سه برابر تلاش کنم تا در نهایت قبول بشوم.
می دانم فشار زیادی روی من هست که امسال قبول بشوم،اما خودم می دانم چه کردم و چه شرایطی داشتم.
در نهایت این منم که هرچه به دست بیاورم فقط و فقط با دستان خودم بوده بدون هیچ کمکی.
*یک کلیپ می دیدم از دختری که از رابطه اش به شدت خشمگین بود،می گفت "من کسی رو می خواستم که پشتم باشه،من رو به جلو هل بده ولی این من رو بسته نگه داشته بود"
با آقای میم سرسنگینم...بعد از هفت ماه حرف هایی زدم که فکر نمی کرد من متوجه شده و معترض باشم.
سکوت که بیجا باشد،نتیجه می شود اینکه تو را ساده لوح و مظلوم فرض می کنند و هر مانوری که دوست داشته باشند، می دهند و فکر می کنند تو نمی فهمی و می ترسی!
پسیو اگریسو بودن(منفعل پرخاشگر) ویژگی بارز من بود چون می ترسیدم،از حرف زدن و واکنش بقیه می ترسیدم،این ترس تا جایی پیش رفت که وقتی خواهرفرنگ نشین آمده بود من سکوت کامل بودم و اطرافیان می گفتند چقدر ساکت شدی!
مشاورم گفت چقدر منفعل شدی.
هفته ها روی حرفش فکر کردم،دریچه ای برمن باز شد که حرفم را به موقع و درست بدون خشم و نفرت بزنم و پای مسولیتش بایستم.
مثلا مادرم چندبار پیام داد و اعتراض کرد چرا به خواهرکوچک گفتم دانشگاهی که قبول شده خوب نیست،گفت مشاور گفته خوب!
گفتم مشاور از خوبی و بدی دانشگاه خبر دارد یا من که چهارسال تو این دانشگاه درس خواندم؟
گفتم من موقع انتخاب رشته چندبار گفتم این دانشگاه را نزن،هنوز هم پای حرفم هستم و نمی خواهم حرف شما را گوش کنم چرا همیشه باید حرف های شما درست باشد؟
واقعا همه ی آدم های اطراف من یک اسرا.ئیل در درونشان دارند که اگر محکم جلوی این قلدرزورگو نایستی تو را شبیه غ.زه ویران می کنند!
دیروز رفتم ارتوپد و گفت عمل لازم نیست،زانو بند فقط موقع پیاده روی ببندم و حتما ورزش های فیزیوتراپی را انجام بدهم.
خیلی خوشحال بودم و دیشب بعد از حدود ده هفته با بچه ها پیاده تا خانه رفتیم!
هواعالی بود و ماه کامل می درخشید.
امروز صبح خواب ماندم و این در روزهای نزدیک امتحان یک فاجعه است...تست های سال ۸۷ را می زنم بودجه بندی کم و متن قانون هستند اما سال های اخیر هر سوال یک پرونده است و بیشتر از متن قانون های خاص.
امیدم به قبولی کم و کمتر می شود.
خصوصا اینکه روشنا ساعت ۷ونیم،۸ بیدار می شود و خیلی درس نمی توانم بخوانم.
دلم نمی آید تمام روز پای تبلت و گوشی باشد،کارهای خانه هم به قوت خودشان هستند.
دیروز رفتم خانه دخترخاله ام سه سال از من بزرگتر،به خاطر وضع مالی خوب پدرش با خواستگار پولدار هم ازدواج کرد و خب آلان امکانات مالی بسیار خوبی دارد و از یک دانشگاه خیلی معمولی رشته علوم پایه کارشناسی دارد.
بچه هایش هر دو مدرسه ای هستند و عملا صبح تا ظهر بیکار،
پیشنهاد دادم درس بخواند گفت دوست ندارد.یک پیج آنلاین شاپ لباس راه انداخته از ترکیه لباس وارد می کند (به قول خودش سود زیادی ندارد چون نقد خرید می کند و خریدارها که فقط دوستانش هستند قسطی پول می دهند).
با خودم تصور کردم اگر من بودم و با این همه پول واقعا انگیزه ای برای کار و درس داشتم؟
زینا که رفت مدرسه سرایدار راهرو را طی می کشید.
از سرم گذشت اسم دختر سرایدار با زینا یکی،خانه ما و آن ها فقط یک طبقه فرق دارد،
اما دخترک سرایدار در پارکینگ در سوئیت ۲۰،۳۰ متری زندگی می کند با پدری که وضع مالی خوبی ندارد.مادری که یکی از چشم هایش نابیناست و کمتر پیش می آید غذای گرم داشته باشند.
می شد زینا در خانواده ای در منطقه مرفه نشین دنیا بیاید،
مادرش حتما یک شاسی بلند داشت،مدرسه غیر انتفاعی می رفت و از آلان برای جشن تولدش خریدها را شروع کرده بودند و هرچه می خواست داشت،حتی شاید سفر خارجی هم رفته بود...
دلم گرفته
زینا از پارسال برای تولد ده سالگی اش برنامه ریخته تا دوستانش باشند با تم کرومی
اما آقای میم گفت اصلا حرفش را هم نزنم...
امیدوارم تا آبان اتفاق خوبی بیافتد...
خیلی از منابع آزمون را نخواندم...آلان باید برای جمع بندی و تست روزی ۸ ساعت درس بخوانم!!!!!
من همان دو ساعت ،نهایت سه ساعت درس می خوانم.
دفترچه ارشد آمده و من هوایی دانشگاه شدم!
هرچند رشته و دانشگاهی که می خواهم فقط ۴نفر می گیرد و باید حتما تک رقمی زیر ۴بشوم!
ماندم چه کنم؟
راه درست خواندن همین بودجه بندی های آزمون وکالت تا اسفند و هر روز درس خواندن بدون جا زدن.
خواهر آقای میم امسال روزانه ارشد قبول شد و انصراف داد،طبق قانون جدید امسال اجازه شرکت در آزمون ندارد،دیشب دیدمش کلی گریه کرده بود و رفته بودند اعتراض جلوی سازمان مربوطه!
خواهر کوچک دانشگاهی که من کارشناسی خواندم قبول شد،چقدر گفتم این دانشگاه را انتخاب نکن!یک رشته بهتر دانشگاه تهران بزن،گوش نکرد،کلی حالم گرفته شد امیدوارم دانشگاه کذا برای او خوب باشد.