نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

زن درون کمد

غروب بعد از کلی پیگیری!بسته هایم رسید،در جا باز کردم،

رنگ موها ، اکسیدان و واریاسیون ها را مخلوط کردم و بعد از یک سال و چندماه موهایم را با ترکیب به دست آورده خودم رنگ کردم،

نتیجه عالی بود،موهای من دویست درصد پیگمنت قرمز دارند و هر رنگی با هر طیفی روی سر من قرمز می شود و آرایشگرها تا خودشان نتیجه قرمزی را نبینند باور نمی کنند/:

این شد خودم هرچه رنگ ضد قرمزی و واریاسیون سبز و دودی بود قاطی کردم و آلان یک موی قهوه ای تیره دارم با تن سرد و بدون رگه ای رنگ قرمز(((:

ابروها را هم رنگ کردم و زن حبس شده در کمد_ مادری و خانه داری و کلاس آنلاین!_را بیرون کشیدم و با یک رژلب خوشرنگ و لباس های قشنگ کلی حالم خوب شد.

و برای لحظه ای جرقه ای کوتاه از سرم گذشت که زن بودن چقدر خوب است...

۵صبح

۵صبح بیدار شدم،قهوه دم کردم،بلیز بافتنی پوشیدم و نشستم سر کتاب هایم....

روشنا بیدار شد با پتو و متکا آمد پیش من!!!!

پ.ن:از ۳۱ استان،۲۶ استان مدارس تعطیل!!!!!!!!!!!!



_۶درجه

برف نیامده اما به خاطر سرمای هوا همه جا تعطیل شده!!

دامن مخمل کبریتی مورد علاقه ام را پوشیدم،پیش بند بستم و برای صبحانه بچه ها پن کیک درست کردم،زینا خواب و بیدار روی مبل دراز کشیده منتظر شروع کلاس مجازی است،

هوا بسیار تمیز شده و بعد از یک هفته کوه های پربرف را دیدم،

آقای میم احتمالا امروز خانه است و باید یک فکری برای ناهار بکنم،قرار بود بعد از بیدار شدن روشنا بروم خانه دوستم روضه اما حالا تا پایان کلاس آنلاین زینا باید خانه باشم،به من کاری ندارد اما  در نبودنم استرس می گیرد،

امروز هم درس نخواندم دلم می خواست همین آلان می نشستم پشت میز و ساعت ها درس می خواندم....

دوباره بلند شدن

در حالیکه لیوان قهوه در دست دارم به تصویر قشنگ توی قاب پنجره نگاه می کنم،زینا و دوستانش با چترهای رنگارنگ  زیر برف و باران رفتند سمت مدرسه.

 می خواهم دوباره به صورت جدی درس خواندن را شروع کنم.

جواب آزمون آمد و خب قبول نشدم،همان طور که انتظار داشتم،

با خودم گفتم تو مادر تمام وقت دوتا بچه کوچکی( بدون کمک)،

واقعا با رقیب مجرد و حتی شاغل که  از ساعت ۷شب وقت آزاد دارد و می تواند با تمام خستگی درس بخواند، فرق داری.

من یک دانشجوی شاغل نیستم که بتوانم  برنامه ریزی کنم فلان ساعت تا فلان ساعت درس،بقیه کار و دانشگاه(شرایط خواهر فرنگ نشین).

روشنا و حتی زینا همیشه با من کار دارند،صبح های زود تا بیدار بشوم و بنشینم پای درس نهایت یک ساعت نیم و دو ساعت درس بخوانم که خیلی خیلی کم.

آزمون بعدی در پیش، ۱۰ هفته وقت دارم از امروز باید شروع کنم.

۲۲ آذر

امروز آزمون داشتم،می خواستم عبای جدید بپوشم،اولین نفر!آزمون را بدهم و با دوستی قرار کافه بگذارم و کمی در شهر بگردم،آزاد و رها.

اما هوا خیلی آلوده است،حوزه امتحانی ام سمت غرب و دوستان سمت شرق!مترو خور هم نیست،

این شد که دیشب شال و کلاه کردیم و آمدیم خانه باغ.