نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

خیالبافی

دیروز حالم خوب نبود،روشنا هم تب داشت و هر دو بیحال کنار هم دراز کشیده بودیم،از آنجایی که من نمی توانم بیکار باشم و تازگی ها فهمیدم مکانسیم من برای فرار از درد،خیالبافی،

شروع کردم به خیالبافی...اینکه سه تا آرزوی من برآورده شده،اول ۲۰ کیلو وزن کم کردم،دوم گواهینامه گرفتم و یکجوری راننده ام که انگار از ۱۸ سالگی هر روز پشت فرمان بودم،در همسایگی خودمان یک خانه خریدم و اجاره دادم و با پولش ماشین خریدم و اجاره  خانه می گیرم هم پول دارم و هم استقلال مالی..نگم چقدر خوشحال بودم داشتم وسایل جمع می کردم با پول خودم یک سفر تنها بروم پیش خواهر فرنگ نشین...اما یکدفعه به خودم آمدم دیدم این دقیقا شرایط دخترخاله ی من!

دختر خاله ام همه ی این ها را دارد حتی سفر اروپا هم رفته اما دوتا درد بزرگ دارد که درمان ندارند،اول اینکه خاله ام را سال هاست از دست دادیم و دوم دخترش که حالت های اوتیسم دارد،

واقعیت مثل سیلی به صورتم خورد...زندگی خیلی خیلی سخت...

نظرات 2 + ارسال نظر
رضوان شنبه 8 دی 1403 ساعت 12:09 https://nachagh.blogsky.com/

خدا به تو و روشنا سلامتی دهد انش الله.مراقب خودتان دو تا باش.البته که زینا و همسر نیز نیازمند مراقبت شما هستند بر خیز از جا کن بساط ظلم دشمن(اون بیماری مزاحم را)

ممنونم

فرزانه شنبه 8 دی 1403 ساعت 11:10 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

و اگر ادمی دنیا را داشته باشه و بچه ش مشکل داشته باشه حاضره دنیا را بده و بچه ش سالم باشه .
و اینجاست که ادم شکر میکنه خدا را بخاطر سلامتی بچه ش .
مثل خود من که یک بار توی مترو بودم و داشتم فکر میکردم من چقدر بدبختم که نتونستم برم یه جایی استخدام بشم که اینقدر اذیتم نکنند و همون موقع خانمی را دیدم که یه کودک معلول داشت و همونجا بغض کردم و گفتم خدایا غلط کردم. ناشکری کردم

به نظرم بحث ناشکری نیست...آدم ها برای بهبود شرایط یکسری خواسته ها دارند،اما گاهی شرایطی تحمیلی پیش،میاد فقط باید پذیرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد