نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

چاره ای نمونده

مادرم و آقای میم رابطه خوبی با هم دارند

و هر دو مثل دوسر منگنه برای له کردن من از یک فشار استفاده می کنند

رها کردن

نقطه ضعف من رها شدن و زیرپا خالی شدن هست،

آسیب سنگین کودکی ام به خاطر تولد با فاصله کم من و خواهرفرنگ نشین ،قهرهای مکرر مادرم و حالا قهرهای طولانی آقای میم و بی توجهی هایش ایجاد و عمیق شده.

تا حالا خیلی سعی کردم هر دو را آگاه کنم با منِ ناتوان که سعی دارم همیشه بچه خوب و همسر خوبی برایشان باشم از این اهرم فشار استفاده نکنند،

از همه کمک گرفتم،آبان ماه با رفتنم تیر خلاص را زدم یکجور خودزنی بود.

اما آقای میم نفهمید،پرقدرت و پرتوقع تر از قبل برگشت سرجای اول،

مادرم هم بماند.

تصمیم گرفتم از درون آرام باشم و انرژی روانی برای این دو نفر(که باید عزیزترین آدم های زندگی ام و آغوش امن باشند،اما دقیقا دست روی حنجره ام گذاشتند)،خرج نکنم.

فعلا چاره ای نیست،

باید صبوری کنم.