ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تنها می رفتم سمت خانه ی مادر آقای پیم،کارهایم طول کشیده بود و طبق معمول تند تند راه می رفتم تا به موقع برسم ،مردی حدود چهل وخرده ای سال با کیف و گل نرگسی در دست با من وارد حیاط شد،جلوی آیفن دست تکان داد به خنده،
باهم وارد آسانسور شدیم،شادی زیر پوستی اش را حس می کردم،
به دسته گل نرگسش نگاه کردم و به ورق قرص آقای میم که دست خودم بود،
هر دوی ما چیزی در دست داشتیم برای معشوق،
هر دو هم رنگ زردی داشت،از قضا موجب سلامتی هم بود،
ولی این کجا و آن کجا!
کاش دسته گل نرگس اش دوتا بود یکی را به من هدیه می داد! بس که دلم بوییدن نرگس ها را می خواست!
تمام شب سرم پر از عطر نرگس بو نکرده شد....
*****
دراز کشیدم توی رختخوابی که انداختم داخل پذیرایی،آهنگ "رقص رستاک"را بارها و بارها گوش می کنم،
خانه بسیار تمیز است،بوی قورمه سبزی که برای ناهار فردا بار گذاشتم خانه را برداشته،همه خوابیدند،امروز از آن روزها بود که کلی کار انجام دادم اما خسته نشدم،هربار یادم می افتاد فردا دوستم ناهار مهمان من است ته دلم ذوق می کردم مثل بچه ها،
دوستی که فقط یکسال همسایه بودیم اما روزهای خوبی با هم داشتیم،قبل از کرونا باهم باشگاه می رفتیم با بچه هایمان،بعد که حسابی کالری می سوزاندیم می رفتیم فلافلی و تا خرخره ساندویچ هایمان را پر می کردیم آنقدر می خندیدیم که یادمان می رفت به بچه ها غذا بدهیم!
من که روشنا را باردار شدم،هر روز از بوی وحشتناک خانه به خانه ی او پناه می بردم،زیر پتو می لرزیدم و او برایم چای و نبات می آورد،به زینا غذا می داد،نگاه نگرانش را هنوز یادم هست،
چقدر صبح ها با چشم های سرخ از گریه همدیگر را بغل می کردیم،
روزهای سخت قرنطینه با ماسک و الکل می رفتیم تو حیاط زیر باران بهار نسکافه می خوردیم تا دق نکنیم،
بعدتر ما از آن خانه رفتیم،حالا بعد از اینکه هر دو واکسن زدیم و یک دور کرونا گرفتیم فردا می آید خانه ی ما
ذوق زده ام....
*****
آقای میم و خواهرهایش گوشی آیفن آخرین مدل به دست دارند در مورد ارزهای دیجیتالی که خریدند حرف می زنند،
فقط نگاه شان می کنم قبل تر اینجور وقت ها کلافه و بی قرار می شدم،یکجور تله ی مقایسه،احساس بی لیاقتی،بی کفایتی و تبعیض،
اما حالا نه
با خودم حرف زدم تمام شب های هفته ی قبل را،
نه من جای آن ها هستم و نه قرار است مثل آن ها زندگی کنم،
حرف های مشاورم در سرم می چرخد:"خطای شناختی مقایسه کردن بیا بیرون،تعبیر و تفسیر نکن"
خودم را دوست دارم بیشتر از قبل....
دل منم بوییدن نرگس میخواد:،)
منم گاهی توی این تله میفتم ولی بعدش همینو به خودم میگم که خب هرکی سرجای خودش دیگه=)) آخه من یه مقادیری دوست دارم جای همه خودم باشم:)) نقش همه رو هم خودم ایفا کنم:))
شما که نرگس خانمی
مونا جان
من کلی برات نوشته بودم اما فقط یک جمله ثبت شده
ای بابا چه حیف☹
شایدم مقایسه اس نمیدونم ولی گاهی پیش میاد… چقدر خوبه به حرفای مشاور عمل میکنی …و خوشحالم با دوست بهت خوش میگذره … من روی هم رفته سه چهارتا دوست دارم، بیشتر بشه کلافه میشم
ممنونم محدثه جانم
کنار دوست خوش گذشت؟ :)
خوب بود ولی برای من درونگرا دوبار دیدار دوست در این مدت کافیه!
دیگه بشینم تو خونه ام
سلام مونا جان
آدینه خوش و بخیر کنار دوست جانت
سلام دوست عزیزم
چقدر خوب که با خودت در صلح و آرامشی. مثل عکس پست قبلی
این مقایسه در جهت مثبت یا منفی یه وقتای کمی که میاد سراغم کاملا فلجم میکنه:/
نگو از این مقایسه ها،قشنگ مم رو از کار می اندازه....فکر می کنم بعد از سال ها جنگیدن خوب بهش رسیدم