از صبح زود که بیدار شدم باران می بارد،
زینا را راهی مدرسه کردم و رفتم روی ترازو، از اول تعطیلات تا امروز دو کیلو و نیم کم کردم!
باورم نمی شد خوشحال و ذوق زده نشستم پای درس.
روشنا به عادت تعطیلات تا ساعت ده خوابید و من تقریبا به همه کارهای خانه رسیدم.
این شد که نزدیک یک ساعت و نیم با هم بازی می کنیم.
خیلی دلم می خواست تا پایان تابستان مهدکودک برود،اما اوضاع مالی جوری شده که اولویت اول امسالم دندانپزشکی است و نمی دانم درآمد آقای میم به شهریه مهدکودک هم می رسد یا نه.
آلان
ناهار آماده است
بازی من و روشنا هم تمام شد!
منتظرم باران بند بیاید بروم پیاده روی.